Tuesday, August 29, 2006


زمان گذشت ، گذشت و ساعت باز چند بار نواخت
باز اين ساعت شماته دار قديمي مادر بزرگ فلك لحظه اي ديگر را به خاطره ها سپرد
آري اينچنين بود خاطرات قريب با هم بودنمان
و صبح فردا ، آه صبح فردا ديگر اين آيينه ، آيينه اي كه در آن تمامي اعتمادم را ويران كردند
آيينه اين آيينة هنر چشمهاي پر ز اعتماد برادريت را نخواهد ديد
صبح فردا ، ديگر چشمانم نيكويي گمشدة هنر را كه در سياهي چشمانت معنا مي شد نخواهد ديد
علي رام امشب دلم به وسعت فصل دوستيمان گرفت
دلم گرفت به عمق واژة دوستي وبرادري
دلم گرفت ، گرفت به بلنداي نخلهاي جنوب
و چشمهاي دوستان و دوستدارانت تاب باران محبت را نياوردند
و اين همان خداوند بود در غروبي بارور شده از احساس دلتنگي
در حضور ماهي كه از غم رفتنت سرخ و مشوش بود
ابرها ، ابرهاي كبودي كه پيشاپيش جاي خاليت را دلتنگ بودند
و با غروب تباهي آفتاب را مي گريستند
وداعي ديگر، وداع با خورشيد در جمعي اينچنين سرد و پليد
جمعي كه به وسعت فهم و درك فصل چراگاه و جفت گيري محدود است
و اي كاش اي كاش تمامي اين جمع پوسيده و نخ نما به مانند تو راهزن بودند
كه معناي صبر را از تو ياد گرفتيم
در بيابانهاي خور
از تو
تو كه مظلوم و بي صدا مسيح وار تلخي كشيدي و لبخند زدي
وچشمانت بازتابي جز آرامش نداشت در آفتابهاي بي ساية بيابان داغ
آري به صبر تو صبور شديم
و با آرامشت آرام علي رام
با بودنت بوديم كه تو آن نيلوفر مردابي هستي
كه اميدش هست هميشه نيلوفرانه در اين خانوادة بزرگ كوچك زندگي كني
خانواده اي هنرمند نام
كه نمونة عصيانش ..... لوس و گربه صفت و ........ پست و بي شرمند
و اينبار برادرم تو بگو بگو به آفتاب فردا و فرداهاي شهر هنر
هنر هفتم
با صلابت چشمان و پاكي نگاهت
بگو كه وزشهاي سياه جامعة كافر هنر به هنر
حضور سپيدت را سياه نخواهد كرد
كه فرداي هنرمان را نسل ما بايد بسازد
نسل فرزندان قرن كفر
قرن مانيفست هاي سياه نيچه
و آنتي تزهاي مسخ پاپها و كاردينالهاي اعظم

كه ما بايد نماد نسلي باشيم سالها بعد
چرا كه خانه ، آري خانه اين خانة سياه
عوض نخواهد شد
من و تو خودمان خواهيم ماند
خودمان خواهيم ماند تا خانة سياهمان را سفيد كنيم
وخانه سياه است خانه سياه است هر چند نمي خواهيم باور كنيم
چه كسي مي داند صبح فردا شايد
همة خانة ما با دريچه وسيع چشماني پاك چون تو
پر ز نور اهورا شود
خانه اي كه در گذرگاهش
ما راهيان كهكشان هزار احتماليم
و بايد بايد كه عبور كنيم
با عزمي راسخ و چشمهايي پر اميد
با تكيه بر سه اصل
گفتار نيك ، كردار نيك و پندار نيك
و آنگاه طلوع فردا از آن نسل ماست
نسلي كه ثابت كرد
رسم وداع مي داند
گريستن در فراق را مي فهمد
و لبخند پاك خدايي را در آيينه و جام جم مي بيند
و حال حال به حقيقت سوگند
كه فردا ، فرداي بي تو آيينه جاي خاليت را با تمامي دوستانت
خواهد گريست
و به انتظار آيندة با هم بودنمان لبخند خواهد زد
چرا كه بهار بودن و پاكيت را پائيز نخواهد بود
و تمامي آيينه هاي هنر را وسعت بودنت سبز كرده است
كه تو عشق را با معصوميت چشمانت و ايمان عميق قلبت به تمامي آيينه ها داده اي
علي رام

كاشان هيجدهم مردادماه يكهزار و سيصد و هشتاد و ينج