Tuesday, April 27, 2010

دلم برايت تنگ شده است


گاهي اوقات در زندگي ما آدمها لحظه هايي پيدا ميشه كه هرچي فكر مي كنيم خودمون رو هم كه بايد بشناسيم نمي شناسيم همه چيز به سمتون هجوم مياره ،‌همه چيز؛ بيماري ، مرگ ،‌بدهي ، قرض و ... و ما مي مونيم كه چه بايد كرد

و اينك اين دومين تولديست كه مادر ما را رها كرده است و به آسمان رفته

اينك دو سال است كه

كه دستهايي كه دستهايم را در دست گرفتند و راه رفتن يادم دادند دیگر هرگز هیچ دستي را لمس نخواهند کرد
و من
شاید
سالهاي سال را برای ِ درکِ غمِ این سوگ نیاز مند م

نیازمندِ زمان
زماني زياد به اندازه يك زندگي

تا اشکهایم باورم را گريه کنند و قلبم هجرتِ آن یک نفر را كه تا به ابد به سوگ نشسته است در خود هجي كند
شاید امروز ،‌اين زمان و در اين فصل

اگر آن یک نفر بود

هرگز به واژه ی دلتنگی حتی فکر هم نمی کردم
اما ، اما

مرگ چیزِ عجیبیست
همه ی بايد و نباید ها و چهارچوبها را به هم می ریزد
انسان را ضعيف ترين ضعيفان جهان می کند
و همه ی آنچه ممنوع،‌جهل و يا خرافي بود , به یکباره موجه ترین میشود

و حال نبودش مرا تنها كرده است

تنهاي تنها

در تنهايي ام غوطه مي خورم

و همه چيز از توان و قوه من خارج است

همه چيز

و مي بينم كه تو نيستي حتي براي تبريك يك تولد

به خدا به خودِ خدا قسم دروغ نمی گویم،‌فيلم بازي نمي كنم مادر

دلم برایت تنگ شده است

Saturday, April 17, 2010

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است


اينجا در اين نوشته ها ديگر جايي براي ما نيست

اينجا تنها منم يك اول شخص مفرد و يك مشت دلتنگي

مشت مشت دلتنگي و تنهايي هاي بي دليل

عصر يك شنبه تنها دلگير

تنهايه تنها

و اينك از ترس روزهايه بي دل بر خود مي لرزم

اينروزها مي نويسم مي نويسم و مي نويسم اما

اما در لحظات آخر همه را حذف مي كنم

چرا كه براي تنهاييهايم محرمي نيافته ام

و خطوط و نوشته ها را به بايگاني تنهاييهايم مي سپارم

و اينروزها از هميشه دلگيرترم

و تنهاتر

صدا كن مرا

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

چه اندازه تنهايي من تنهاست



Saturday, April 10, 2010

اي كاش

چند روز پيش دوستي برام از مرگ مي گفت
و اينكه فكر مي كنه زيباترين لحظه زندگي مرگه
و اينكه تنها اميد به اينكه يك روزي خواهد مرد اون رو به ادامه چيزي شبيه به يه زندگي وادار مي كنه
اون مي گفت درسته من هم به طور طبيعي و غريزي به زندگي بستم
يعني از تصادف كردن جلوگيري مي كنم دكتر مي رم و ... اما مطمئنم كه مرگ زيباترين بخشه زندگيه و چراييش هم خيلي معلوم و مسلمه
بعد از مرگ همه پرده‌ها كنار مي رن و و اي چه زيباييه وصف ناپذيريه اون لحظه
خودمونيم پر بيراهم نمي گفت
حالا بعد از مرگ
پرده از راز عشق هم برداشته ميشه
پرده از حماقت آدمهايي مثله ... هم كه بدونه هيچ توقعي خيلي از كارها رو صرفا به خاطر دوست داشتن انجام مي دن هم برداشته ميشه
واي كه چقدر پرده بايد برداشته بشه به هر حال
من خيلي وقته قبول كردم مردم به دوست دسته تقسيم مي شن و جزو اون دسته اي هم كه هستم از ابتدا مي دونستم عاقبتش چي ميشه
اما خدا رحمت كنه اون كسي رو كه مي گفت
آدم نشمار هيچكس را چرا كه تو خود خدايي كاملي
و اي كاش مي توانستم ... اي كاش

Monday, April 05, 2010

راهي دراز بي همراهيه همراهي


و من تكرار تكرارم

و باورهايم همه در گذر زمان گم شده اند

نه ايوب و نه مسيح و نه موسي

تنهايه تنها

با كوله باري از خاطره‌ها

و خدا مي داند كه باد بهاري و ابرهاي آن

با اين خاطره ها چه مي كنند

و من چه دارم

چه مي خواهم

هيچ

هيچ

هيچ

تنها مشتي نور

مشتي نور و يك

يك جفت گيوه شايد

يك جفت گيوه براي ادامه چيزي شبيه به يك زندگي

و راهي دراز بي همراهي همراهي


Thursday, April 01, 2010

ايام عيد


آدمه عاقل که عاشق نمی شه آدمه عاقل دنباله حل معادله های قابل جوابه زندگیه


وای اون عشقها ماله قدیما بودن اون حالها و اون عیدها ماله بچگیها بودند



عشق اینروزا توطئه ایه که آدم بر علیه خودش راه می اندازه


هر چند من مهارتشو ندارم اما اینروزا تو ساله جدید آدم باید مهارت پیدا کنه که شکله جدید و رویه سالهایه جدید رو در پیش بگیره


باید مهارت پیدا کنی ماسک بزنی به عوضه زیبایی زشت بشی


مثله آفتاب پرست


وای خدایا یه روزی وقتی عاشق شدم نمی دونستم عشق چیه


یه عشق وقتی میاد همه چیزو با خودش میاره اما وقتی می ره


وقتی میره


همه چیزو با خودش می بره همه چیزو

و


عشق رو خوده عاشقه که تو دلش جاودان می کنه و این خودش شیداشه که می تونه معنایه اون عشق رو تنها برایه خودش معنا

کنه


و عاشقيت بد درديه نرو نيست


به هر حال ما اين چند روزه عيد رو عاشقي كرديم و عاشقيت پيشه


حال و هوايي بود آن شماله چند روز اول و اين ميهمانيهاي شبانه ي سمفوني هفت بتهون دوستانه ما


شبهايي بود مستي و بي خبري و ... و بعد سيزده بدر


سيزده را هم كه بويه جويه موليان و ياد يار مهربان


كنار رود دار آباد و نان و كالباس و خيارشور و نوشابه اي و قلياني ( هر چند ديگر ما ترك كرده ايم )‌و بررسي افكار و عقايد چند روز عيد



ساله بدي آغاز نشد هر چند من خلق و خوي خوبي ندارم دلي تنگ و حالي ... و سالي ديگر رسيد سالي شايد بهتر از سالهاي ديگر