Saturday, September 08, 2007

شما باور نکنید


اگر از احوالات ما پرسیده باشید خوبیم ! اما شما باور نکنید

اینبار نیز جایی در دوردست در شهری که مردمانش گویا به خلاف تعریف بویی از مهمان نوازی نبرده اند یا شاید آنان که ما میهمانشانیم نشانی از تمدن ندارند که البت به یقین چنین است که ایران ملکه ای از طایفه بختیاری به خود دیده و آن زمان اوضاع چنین نبود ! هر چند کاسه ای شکسته و آبی ریخته و سربنده همین جریانه که هر قاشق نشسته ی اهل دریوزه ای دست به علم و هنر و فرهنگ این ملت دراز کرده و از پی همین بی قانونی و هرج و مرج هنرمند این مملکت نیز بازیچه ی دست عوام خرده پایی شده که تا دیروز لیاقت این رو نداشتند که حتی در صحنه ی فیلمبرداری حاضر شن و امروز از برکت سر ... به آلاف و اولوف رسیده اند ... نقلی نیست اما این زمان نیز می گذرد و روسیاهی هر جریانی همیشه به ذغال می ماند ... به هر حال اینجا هوا خوب و حتی گاهی سرد است ، دوستانی از جنس آب وآینه و هنرمند در کنارمند و از این لحاظ گله ای ندارم ، اما چه بگویم که در این ملک دیگر به این معناها نیز دارم بی ایمان می شوم به غیر چند تایی بقیه هیچ هستند هیچ ، و گویا فقط برای این زاده شده اند که زندگی آن چند تای دیگر را خراب کنند ! خیلی غرغر کردم ببخشید اما خوب آدم چیزهایی می بیند در این زمان که از انسان بودن خود نیز منزجر می شود به قول مامان گاوان و خران باربردار به زآدمیان مردم آزار! به هر حال ما اینجاییم و قرار است باز هم یک سریال بسازیم و می خواهیم فرهنگ را از بی فرهنگی بسازیم این خیلی هنر می خواهد من که ندارم شما را نمی دانم! مگر می شود کاری که بانی اش از یک راننده کامیون و قاطرچی کمتر فهم دارد کار خوبی از آب در بیاید اینروزها دایی به این مطلب فکر می کنم که چرا در ملک من برای همه چیز معیاری هست و برای تهیه کنندگی یک کار فرهنگی هیچ معیاری نیست یک مشت دزد رزل قاشق نشسته اهل دریوزه دلم برای تمامی دوستان هنرمندم که برای فرهنگ این مملکت زحمت می کشند و باید با اینچنین آدمهایی کار کنند می سوزد و در آخر برای خودم ... خدا به همه ما رحم کند برایمان دعا کنید اگر دعای شما چاره ساز است