تنهایی یعنی عزیزانی که رفتهاند توی قابهای عکسِ روی میز و دیوار
یعنی خندههای قاب شده
تنهایی یعنی از دور نگاه کردن و دسترسی نداشتن
تنهایی یعنی لم دادن به تکیهگاه نرم صندلی وپک زدن به قلیان و ساعتها فکر
ساعتها آه
ساعتها خیره ماندن به جایی دور در حوالی افق
تنهایی یعنی در ماگِ آبی رنگ و خوش گل و خوش دست چای خوردن و هم زدن خاطرات با قاشق چای خوری
تنهایی یعنی مهم شدن همه چیزهایی که روزگاری اهمیتی نداشتند
یعنی به یاد آوردن معنای خانه، عشق ، دوست ، فامیل و ... یعنی به یاد آوردن هر حرف، هر نگاه، هر مکث، هر قدم
تنهایی یعنی بزرگ شدن، پیر شدن زود رس یعنی گذر زمان به سرعت برق، به سرعت باد
تنهایی یعنی بزرگ شدن، پیر شدن زود رس یعنی گذر زمان به سرعت برق، به سرعت باد
یعنی تهی شدن نگاه از هر خواسته
تنهایی یعنی سه دهه که در بر هم زدن دو پلک گذشت
تنهایی یعنی خوابیدن فیس و باد هر چقدر هم که زیاد بوده باشد. یعنی مسطح شدن، با خاک یکسان شدن، نابود شدن، فنا شدن
تنهایی یعنی تحمل، یعنی صبوری، یعنی ایوب شدن
تنهایی یعنی انتظار. انتظار برای دیدن، دیده شدن، بوسیدن، بوسیده شدن. تنهایی یعنی خواستن و نرسیدن و ساختن و ساختن و ساختن
تنهایی یعنی فراموش کردن رویاها، آرزوها. یعنی بی افسانه شدن چشمها. تنهایی یعنی فاجعه
تنهایی یعنی خوابیدن فیس و باد هر چقدر هم که زیاد بوده باشد. یعنی مسطح شدن، با خاک یکسان شدن، نابود شدن، فنا شدن
تنهایی یعنی تحمل، یعنی صبوری، یعنی ایوب شدن
تنهایی یعنی انتظار. انتظار برای دیدن، دیده شدن، بوسیدن، بوسیده شدن. تنهایی یعنی خواستن و نرسیدن و ساختن و ساختن و ساختن
تنهایی یعنی فراموش کردن رویاها، آرزوها. یعنی بی افسانه شدن چشمها. تنهایی یعنی فاجعه
خلاصه که تنهایی یک فاجعه است و وقتی تو این تنهایی یکی بعد از 5-6 سال با یه شاخه گل رز سیاه بیاد و برگرده و ... تو سکوت کنی و اون سکوت و یه عالمه حرفهای بی سر و ته راجع به خودت و خودش و ...
تو باز تنهاتر می شی و باز یه ماگ و یه قاشق چایخوری و هم زدن یه عالمه خاطرات ... وای بی افسانه شدم