من نمی دانم و نمی فهمم
کدام نگاه نگفته
کدام جاده نرفته
کدام حرف نگفته صدای کدام باد و نسیم
و کدامین رفتار اشتباه
حتی کدام نبودن
و کدامین خواستن از جنس زمین و زمینیان
کدامین بودن اشتباه
کدام واژه بربادرفته
کدامین نخواستن بی کلام و کدامین کدام دوستت دارم
چه کسی و کدام کدام.....تو را از من گرفت
اما!من میدانم!می دانم که قلبم تا به انتهای چیزی شبیه به یک زندگی در نقطه ی نون زندگیت جا مانده است
جایی بین خواستن و نخواستن
جایی بین بودن و نبودن
جایی بین رفتن و نرفتن
جایی بین این سه نقطه ها ... این نقطه های خالی ...جا مانده است
******
امروز خیلی فکر کردم به گذشته و آینده به حرفهای شنیده و نشنیده به بودنها و نبودنها به رفتنها و آمدنها و یاد کتاب زویا پیرزاد افتادم که عادت می کنیم چاره ای نیست جز این ، چند وقت پیش یک خداحافظی گذاشتم همانطور که هر ماه در بلاگی مخفی وصیت نامه و بین دوستان ولوله ای افتاده بود و باز یاد کتاب دیگری افتادم که همه چراغها را من خاموش می کنم و یاد این افتادم که همه ما همیشه یک مادر می خوایم و من اینروزها بی مادرم و شاید این ناله های هر روزه بیشتر از نبود عشقی به اسم مادر است ... مادر ... و یاد حرفها مادبزرگ افتادم که می گفت: هرکی خشت به آسیاب ببره خاک نصیبش میشه و هر کی دنباله جغد بره بیغوله نصیبشه ... و من هر بار به جای خشت عشق بردم و همیشه به دنبال کبوتر رفتم ... و آیا آیا هر بار به حرم رسیدم ... نمی دانم اما اینکه دنبال جغد نرفته ام را ایمان دارم ... ایمان ... و حال ایمان می آورم به آغاز فصل سرد ... فصلی سرد و سرد و سرد ... و دلم گرفته است
دلم گرفته است
No comments:
Post a Comment