Monday, December 01, 2008

دلم تنگه براي گريه كردن كجاست مادر كجاست گهواره من


امشب پشت پنجره‌هاي بسته اين اتاق باران تند مي بارد
پكهاي من به قليان مرا به ياد رفتگاني از جنس نور مي اندازد
دفتر خاطراتم را ورق مي زدم كه به اين صفحه خوردم كه نوشته بودم خدايا به فرشته رحم كن به جوونيش به نيوشا
اين همون زماني بود كه مامان از بيمارستان برگشت و گفت ديگر بايد منتظر مصيبتي عظيم باشيم و داغي ديگر
صفحات را ورق مي‌زنم و به روزهايي مي رسم كه شفاي مادر را خواسته بودم ... واي
مادر انگار صد سال از اون زماني كه كودك خردسالي بودم و هر ماه براي گرفتن حقوق با هم مي رفتيم و طبق عادت سال و ماه با خود كودكانت به رستوران مي بردي تا شيريني كار يكماهه را به آنها بچشاني مي گذرد
مادر يادت هست كه هميشه اگر بهترين رستورانها هم ما را مي بردي باز براي سبا بايد موشابه و ساندريچ مي خريدي و براي سها نان خامه‌اي واي مادر من مي خوام به كودكيم برگردم اما انگار به راستي پل برگشت توان وزن مرا ندارد
دلم گرفته است دلم گرفته است و ديگر ديگر چگونه مي شود به آيه هاي رسول سرشكسته پناه آورد و اينبار بايد داغ كدام عزيز ديگري را به دوش بكشيم مادر
با نواي گوگوش به تو فكر مي كنم گوگوش مي خواند:
دلم تنگه براي گريه كردن كجاست مادر كجاست گهوارة من
همون گهواره اي كه خاطرم نيست
همون امنيت حقيقي و راست
همون جايي كه شاهزادة قصه هميشه دختر فقيرو مي‌خواست
همون شهري كه قد خود من بود
از اين دنيا ولي خيلي بزرگتر
نه ترس سايه بود نه وحشت باد
نه من گم مي شدم نه يك كبوتر
دلم تنگه براي گريه كردن
كجاست مادر كجاست گهواره من
نگو بزرگ شدم نگو كه تلخه
نگو گريه ديگه به من نمي‌ياد
مادر بيا منو ببر نوازشم كن دلم آغوشه بي دغدغه مي خواد
تو اين بستر پاييزي مسموم
كه هر چي نفس سبز بريده
نمي دونه كسي چه سخته موندن مثله برگ روي شاخة تكيده
دلم تنگه براي گريه كردن كجاست مادر كجاست گهوارة من
ببين شكوفة دلبستگي‌هام چقدر آسون تو ذهن باد مي ميره
كجاست اون دست نوراني و معجز
بگو بياد دستمو بگيره
كجاست اون مريم ناجي مريمه پاك
چرا به ياد اين شكسته‌تن نيست
تو رگبار هراس و بي پناهي
چرا دامن سبزش چتر من نيست
دلم تنگه براي گريه كردن كجاست مادر كجاست گهوارة من
گوگوش مي خواند و مي خواند و مي خواند و من مي گريم و مي گريم و مي گريم
مادر جاي تو هميشه خاليست و انگار هيچگاه پر نخواهد شد تنهايي و اين دلشورة مرده ي مدام كه حتي توي خواب هم دست از سرم بر نمي داره برام دعا كن مادر و ذكر يا نور بخوان و مثل هميشه احيا بگير با همان قرآن كوچك
با همان نواي آهسته آن دستهاي مهربان مادر تو هميشه شيريني حقوق و مالت را به ما دادي اما من چه كودك ناسپاسي بودم كه هر چه داشتم براي راهي كردن تو به ديار نور دادم واي مادر مادر مادر