Wednesday, October 29, 2008

رفتيم مامان را خاك كرديم و آمديم

دلم تنگ است. ديگر حتي در هنگام تنهايي حتي نوشتنم نمي آيد حوصله مقدمه چيني و حرف و صحبت هم ندارم تنها دلم گريه مي خواهد كه اشك تند و جاري دارد مي آيد و من تنها دلم حتي همان شبهاي آخر را مي خواهد كه تو در خواب مرگ بودي و من به زور ماساژ دستهايت را گرم مي كردم ، تنهام ! دلم گرفته است ! ديگر چه كسي برايم از نور و آفتاب و پنجره بگويد اينروزها فيلمهايت را مي بينم گريه مي كنم گريه مي كنم گريه مي كنم و دعاي كميل مي خوانم ، سرم درد مي کند. دلم براي حتي يك نگاه گذراي تو تنگ شده است ، ديدي خدا كه اينهمه از بزرگي و مهربانيش مي گفتي به تنهايي من رحم نكرد به دلتنگيم هم و تنها دارايي مرا گرفت مي دانم که در اين کشتارگاه ، سرانجام عشقم را هم از من خواهند گرفت و تو با آن چهره ی مريم گون و لبخند معصومانه مرا نظاره خواهي کرد
فكر نمي كردم كه بازگردم و تو را در آن آرامگاه ابدي زير خروارها خاك تنها بگذارم دقيقا مثل خودت شدم كه هرگز مرگ پدرت را باور نكردي دروغ نگفته بودي من هم باور نمي كنم. ديدي چگونه زيبايي پادشاه فصلها -پاييز- را به غم درون پيوند زديم ديدي پارك لاله چگونه به عزاي رفتن تو نشست اينروزها حتي نمي توانم لحظه هايم را بنويسم. تلخ يا شيرين فرقي نمي كند ديگر نمي توانم تمام شد تمام شد ديدي خدا ذكر يا من اسمه دوايم را نشنيد ديدي چه تلخ و چه سخت تنبيهم كرد ديدي ديگر بدون تو خدا را هم دوست ندارم ديدي ميم مثل مادر شديم مادر ديدي مادر ديدي ديدي ديدي
مادر درها و پنجره ها را بسته ام مبادا بوي تو را با خود ببرند مبادا خاطراتت را با خود ببرند مادر مادر مادر هوا سرد است اما سردي قلب من از هوا سرد تر است خدا در اين سال تو را كه همه چيزهاي از قسم اميد آرزو و رويا بودي از من گرفت و تا به ابد همه اين مفاهيم در قلب من تبديل به خاكستر شد واي مادر مادر مادر من اينجا بس دلم تنگ است مادر ديگر همراه خدا هم در دسترس نيست مي زند و ما تنهاي تنها رها شده ايم
به بيمارستان كه رسيدم اشك هايم ناخودآگاه روي صورتم جاري شدندو صورتم را خيس كردند مامان به اين فكر مي كنم كه اگر مامان سرحال بود الان مي گفت : « يه كم قوي باش من شماها رو تربيت نكردم كه گريه كردن ياد بگيريد خنديدم تا به دنيا بخنديد » و در اوج گريه لبخند مي زنم دلم مي خواهد بابا را بغل كنم اما مادر براي اين سكانس هم ما را تربيت نكرده است ما بايد هميشه مرتب و منظم باشيم پس سعي مي كنم ... پيش مامان روي زمين مي نشينم پرستارها مثل ديوانه ها با من برخورد مي كنند با دلسوزي و تعجب و ترحم بلند مي شوم و مي روم پيش سها اشك هاي آهسته اش را مي بينم « مي گويند كي ؟ دكتر امامي چه گفت» « نمي دونم شايد همين الان و يا شايد فردا دكتر امامي مرفين دستور داد » « بابا كجاست » نمي شنود. حواسش جاي ديگر است. از دايي بهرام مي پرسم. اتاق را نشانم مي دهد. بابا را مي بينم كه چه شكسته است كه چه فرشته اي را از دست مي دهد و خود مي داند كه مادر گيتي چون او نزاييده است . كنار مامان نشسته بود. مامان داشت بلفي رو ناز مي كرد. دلم يك قليان خوب مي خواهد وبه تلويزيون زل زده ام به انبوه جمعيت كه دور قبر را گرفته اندخوب تحمل كرده ام همانطور كه مادر مي خواست از لنز دوربين سعيد پيداست كه حرفها به گوشم خواهند رسيد و اكنون رسيده اند حال مامان هيچ خوب نبود رفتم عيادتش. گفت مادرم مادرم مادرم سه بار مادرم گفت گفتم مادر قول مي دهم قول. دايجان احمد برايش آبميوه گرفته بود. من هم گرفته بودم اما ديگر به آبميوه احتياج نداشت مرفين و مرفين و سرم مي خواست . « برديا جان حال مامان چطوره؟ » شهلا خانم پرسيد. « خيلي داره رنج مي كشه خيلي خيلي خيلي اين حق اون نيست » « زحمت كشيدين اومدين » بابا مي گويد. با چشم هايي كه قرمز مي زند. زياد گريه كرده. مامان را خيلي دوست داشت « وظيفه م بود. » با مادر براي هميشه خداحافظي مي كنم و مي گويم آرام بخواب مادر...هميشه به همه مي گفت « بازم پيشمون بياين و هميشه همه اومدند » تو اين روزهاي آخر هيچكس دلتنگيشو نفهميد هيچكس نفهميد كه چقدر درد كشيد. اعلام مي كنند كه من بايد بروم و وصيت نامه مادر را بخوانم مي خوانم و در آخر اين قطعه از شعر سهراب كه بايد امشب بروم بايد امشب بروم . ناهار گويا چلومرغ مي دهند. من حواسم را به مادر بزرگم داده بودم خودم و غمم از ياد رفته بودحالا مانده ام چه بنويسم و چگونه بنويسم آمده ام پشت كامپيوترو گريه مي كنم مطمئنم كه آي دي مامان ديگرهرگز بالا نمي آيد و عكسهاي آخر را نگاه مي كنم نمي دانم چند وقت است كه كنار پيكرش حرف زده ام شايد صد سال و و شايد يك ثانيه سر كوچولويش را گذاشتند روي خاك حالا مادر معني مرگ را مي فهمد بهتر از ما و بهتر از نوشته هايش كه مي نوشت روزي فرا مي رسد كه دست مرگ غبار از ديدگان ما بر مي دارد ... پشت كامپيوترم و تايپ مي كنم. در يك جمله :
" رفتيم مامان را خاك كرديم و آمديم "