Wednesday, August 08, 2007

هوای عشق


دلم برای صفحه و دوستانم تنگ شده بود ، فرصتی پیدا شد تا بنویسم چون جعبه جادوی بنده جناب مانیتور دود از سرش بلند شد و کلا قضیه تعطیل خوب تا اینجا قضیه ادبی نوشتن از یادم رفته بود و خبر از خرابی مانیتور محترم دادم امشب که هوای عشق در سردارم سوال پس ذهنم را می پرسم

می پرسم که آیا حول حالنا الی احسن الحال همان هوای عشق نیست ؟ و این روزها اصولا فکر می کنم که اصلا آیاچهره ی آبی عشق پیدا است و اون کسانی که می گویند ای عشق چهره ی آبیت پیدا نیست درست می گویند یا نه ؟ من اینروزا فکر می کنم چهره ی آبی عشق زمانی پیدا خواهد شد که ما یک همراه واقعی پیدا کرده باشیم و خود فریبی نکنیم عموما اکثریت قریب به اتفاق نسل نو سرگشته خیالاتی هستند که در ذهن خودشون از یک همراه ساختند و سربند همین خیالاته که هرروز به دنبال یک یار تازه می گردند می دونید چرا چون هیچکدوم از این آدمها با خودشون به نتیجه نرسیدند همگی اونها به دنبال حسی می گردند که اصلا با اون آشنا نشدند من در این عشق به دنبال چیزی نیستم حسی دارم مانند کشیشی که به محراب کلیسایش عشق می ورزد سرشار از آرامش و انرژی مثبت من در این عشق دارم خودم را پیدا می کنم پیشترها به فضیلت بزرگ عاشق بودن رسیدم عشق کودکیم به من رشد داد و عشق امروزم عشق نسبت به موجودی است که آیت حسن و ملاحت و کمال است مستقل از رنگ و ریاهای جهان امروز و آبی به رنگ دریا بانویی که تنها آب شایسته ی مهر و کابین اوست و پس از زنان مقدس کوثر مصداق آن طهارت بی رقیب ، مدتها پیش به فضیلت بزرگ عاشق بودن رسیدم عاشق عشق شدم و عاشق دوستانم عاشق گلها و فصلهای سخت و امروز فریاد می کنم صدای بلند عشق را و دستهای من همه از عشق است عشق عشق عشق و تمامی تمام موجودیم در گرو حضرت دوست توکل به حضرت حق و توسل به حضرت جبراییل

Thursday, August 02, 2007

خواب عجيب



ديشب خواب ديدم روز محشره تمام زمين و زمان رو شال سبز و آبي گرفته خانوم مريم عذرا رو ديدم مسيح در بغل و همچنان كودك ،‌ عيسي مسيح بر تخت سلطنت هزار ساله ، در اين ميان جدة سادات فاطمة زهرا حسنين در دست در هاله اي از نور قدم مي زدند تقاضايي داشتم نقاب از چهره بر كشند و ايشان خواستة حقير را بر زمين ننهاده و چهره بر گشودند جنگلي انبوه عيان شد و اذن دخول دادند در ميان جنگل حديث كساء تلاوت مي شد دوستاني از جنس نور در جنگل بودند گويا وحي از آسمان رسيد كه اينانند تبار من و تو مخلص درگاه اگر خواهي باشي همچنان نماز حديث كساء را فراموش نكن ، قاسم گلگون كفن را ديدم واي از مسلم بن عقيل واي از دو طفلان مسلم يا جهان بانو ملكة ايران زمين ، شهاب را فراموش نكنم و ديگر دوستاني كه هر يك در كناري ايستاده بودند حتي برادر ساتي كشيش كليساي پرتستان و يا برادراني ديگر از جنس نور گويا جدة سادات ميل به اين مطلب داشت كه عيان كند بر من بي نشان كه نشان آدميت نه در لباس درويشان كه همچنان در نور محبت ايزدي است و خداوند عشق است و عشق خدا پردة رخسار كشيدند و نويد آمد بر سه اصل تكيه كن كه ما از تبار عشق و تقوي وفقر مطلقيم
و حال
اني نذرتُ للرحمنِ صوماً فلن اكلمُ اليومُ انسياً براي خدا نذر روزة سكوت كرده ام و تا روزه روزه ام سخن نخواهم گفت ( سورة مريم ) يا الله و يا علي