Tuesday, October 31, 2006

دلتنگي براي اهورا مزدا ، كيميا خاتون و فردا هم روز خداست و همة دوستام


آهاي فلاني تا حال شده دلت براي يه نفري تنگ بشه !؟!‌وقتي مي گم يه نفر سريع فكر به اون يه نفر خاص نكن
نه ، نه ، منظورم اون نيست منظورم يه دوسته خوبه !؟!‌يه دوستي كه وقتي تو مدتي كه با هم بودين به يه آف چند روزه رفت احساس كردي كه همه چيز اون حس غريبه دوستي رو نداره !؟!؟ و وقتي كه تو همون مدت برگشت تو يه شب تابستون اوله همه اومد دوستاي كوچيكشو ببينه و ثابت كرد كه مثل مسيح و زرتشت هنوز معناي محبت رو لمس مي كنه !؟!؟! يه دوستي كه يه مدتي رو باهاش زندگي كردي در كنارت بوده و بعد به قاعدة تمام قاعده هاي بازيه دنيا مجبور بوده باشي تا مدتها نبينيش امروز عصر با صداي بارون ياد باران محبت بي دريغش افتادم و دستم به تلفن رفت
يادتونه تو وبلاگه قبليم مخترع موبايل رو لعنت كرده بودم !؟! اينم يكي ديگه از فكراي مقطعيم بود
امروز وقتي دلم هواي يه دوستو كرد يه دوسته خوبو پيش خودم گفتم خدا پدر مادر مخترع موبايل رو بيامرزه
چون وقتي با اون آدم مثبت از پشت اين خطهايي كه هيچ روحي ندارن اما انرژيهاي مثبت و منفي رو جابه جا مي كنن حرف زدم
روح و ذهن و دلم باز شد !؟!؟ مي گي چرا ؟ خوب معلومه وقتي فهميدم به همون اندازه كه من دلم هواي اون دوستو كرده به همون اندازه كه من دوستش داشتم اونم منو دوست داشته و درك متقابلي از عشق و دوستي !؟!؟ در جريان بوده تمامي تمام وجودم شاد شد مخصوصاٌ‌وقتي كه اين دوست ياد خداي پاكي ها اهورمزدا رو در دلم تازه كرد !؟!؟! دلم برات خيلي تنگ شده بود حتماٌ‌يه قرار مي ذاريم مي بينمت !؟!؟
****************************
راستي خاتون دلم براي تو هم تنگ شده آره تو خود تو تو كه يه مدتي ديگه نمي نوشتي !؟!؟!‌و هر شب و هر روز جاي خاليتو توي دنياي وبلاگ نويسها خالي مي ديدم !؟!؟!‌خوشحالم كه هستي ، خوشحالم كه چيز مي نويسي ، خوشحالم هر چند كه نوشته هات اينروزها بوي دل خوش رو نمي ده ، ولي كيمياي عزيز مرد بقال از من پرسيد چند من خربزه مي خواهي من از او پرسيدم دل خوش سيري چند ؟ مي دونم كه هم تو مي دوني هم من كه ما حتي در شاد ترين لحظات زندگيمون هم نگرانيم و اين نگراني يه چيزه طبيعيه !؟! منتها گاهي اوقات نگراني ما براي چيزهايي كه در دست ما نيست !؟‌
براي كودك پرخاشگر امروز نگران نباش ،مطمئنم تا پفك و شكلاتش تموم شه بر مي گرده كه راهي جز آغوش پر مهر تو نداره
خيلي خيلي خيلي خوشحالم كه هستي اينجايي و در كنار ما يا رسول الله كه شما رسول جماعتي هستيد و جماعتي در انتظار شما و انديشه هاي مكتبه شما
****************************
سلام آقا موشه !؟!؟ دوست معترض ، معترض به اينكه براي همه شعر نوشتم جز تو !؟!‌جز تو كه محبتهات در وصف نمي گنجه !؟!؟ دلم براي تو هم تنگ شده اينقدر كه نمي تونم بگم چقدر !؟!‌امروزم باز خواستم شعره تو رو بنويسم كه از نت قطع شدم باشه اشكال نداره در اولين فرصت !؟
***************************
از خودم پرسيده بودين از مامانم از همة زندگيم شكر تا شما ها هستين تا هنوز بوي خوب آدميت در كوچه پس كوچه هاي شهر جاريست ؟!؟ دلخوشم به بودنتان به شما و از همة شما متشكرم
متشكر شهرزاد ، متشكرم شهاب ، متشكرم علي رام ، متشكرم مهسا ، متشكرم مهدي ، متشكرم سوزان ، متشكرم شهلا ، متشكرم ميثم ، متشكرم فروغ ، متشكرم حميد ، متشكرم سولماز ، متشكرم هادي ، متشكرم مهشيد ، متشكر از همتون متشكرم و دلم براي همتون تنگ شده تنگه تنگ ‌

Thursday, October 26, 2006

نوك برج



بعد از ظهره يه تعطيلي بي حساب و كتاب بعد از يه مهمونداري كه اصلاٌ‌شبيه مهمونداريايه ديگه نيست !؟!‌آره مهمونداري با اعمال شاقه مي پرسين چرا ؟ خوب معلومه مهموني كه مي دونه مادرت شيمي درماني مي كنه و بعد از آخرين معالجات از فرنگ برگشته !؟! بعد از ديدن يخچال البته برفكهاي يخچال به اين مسئله توجه مي كنه كه اي دل غافل يه پسر دختر جوون نمي تونن خيلي كارها رو بكنن و بعد به اين صرافت مي افته كه بهشون كمك كنه و يه دفعه مهموني تبديل به يه خونه تكوني عظيم ميشه ؟!؟ اونوقته كه مي گن مهموني با اعمال شاقه
بگذريم بعد از تموم شدن كارهاي پس از مهمانداري بنا به عادت سال و ماه و با تكيه بر بخت و اقبال يكي از فيلمهاي كرايه اي رو انتخاب كردم و باز بر حسب شانس فيلمه نوك برج رو ديدم و ديدم و هر چه بيشتر ديدم كمتر فهميدم كه ما تا كي آخه تاكي بايد بريم نوك برج
بابا به خدا ما درس خونديم ، دانشگاه رفتيم ، تو انجمنهاي مختلف دانشجويي شركت كرديم چيز نوشتيم خرخوني كرديم تازه من بدبخت كه چند مقاله هم نوشتمو راهي كنفرانسهاي مختلف كردم و يكي از اين نوشته ها تا ينگة دنيا هم رفتند اما چه فايده
طفلكي خانوم دكتري كه بعد از 7-8-9-10 سال درس خوندن ماهي صد و خورده اي هزار تومن مي گيره كه اين مبلغ يك دوم خرج كرايه تاكسيش از تهران تا شهريار براي رفتن به بيمارستان و برگشتن هم نيست و يا دوستايي كه 4-5 سال درس خوندن و مدرك مهندسي گرفتن و الان هم دربه در دنياله كارن و كاري هم نيست
خوب اشكالي نداره خانوم دكتراي فيلماي ما خيلي زود تو 30 سالگي متخصص مي شند مطب هم آماده در تهران دارند سي يلو سوار مي شوند پدر و مادر و خواهر هستند كار مي كنند درس هم مي خوانند نمي دونم حتماٌ خانوم دكتر قصة ما در نوك برج شبا كشيكاشو مي خريده از راندها در مي رفته و ... كجا مي رفته با اين جاه و جبروته مالي احتمالاٌ يا تو چارراهه استانبول ارز مي فروخته يا قاچاقه اسلحه مي كرده و يا نه كمه كم گاه به گاه سري به دوبي مي زده بابا اصلاٌ من چه مي دونم چكار مي كرده اما مطمئنم كه با درس خوندن آدم تو 28-29 - 30 سالگي به اينجاها نمي رسه بهتر بود آقاي صحت يا كارگردان با ذوقه ما حداقل يه شوهر مردة پولدار يا يه فاميل نون و آبدار براي اين خانوم مي تراشيد
بگذريم از پزشكها كه گذشتم براي بدبختي مهندسها گريم گرفت جبهه نگيريد اينو اونم برام مثال نزنيد اونايي رو نمي گم كه از بركت سر پدر و مادراي تازه به دوران رسيدشون با رابطه و ضابطه سر كارند و تو همون كامرانيه و زعفرانيه و هر چي نيه ديگه كه هست يه جايه شيك و مدرن به اسم خونه مجردي دارند ؟!؟ با اونا كاري ندارم نمي خوامم بگم خوبن يا بد ولي هر چي بيشتر فكر كردم ديدم مهندسا بدبخت تر از دكتران چرا چون تا دلت بخواد درد و مرض تو ايران داريم اما تكنولوژي صفر
مرده شور نظرية اينشتين رو ببرن
خاك بر سر نيوتن
به من چه كه سيب افتاد يا نه نيافتاد
پرفسور زرعيان تفريق ماگمايي به چه درده من مي خوره وقتي كار نيست ؟‌
دكتر فرخ پيام بيشتر از ده براي نظرية كوانتوم كافي نيست ؟
اي كاش به جاي علم به ما درس كلاهبرداري مي داديد
مگه من خر كه 5 سال درس خوندم و همراهش كار كردم كجا رو گرفتم جز اينكه بتونم برم و بيام اونم آسته آسته تازه آخر سرم به دفتر كارم كلي بدهكار شدم براي تسويه حساب دانشگام
و بعد ترش تو سينما كه هر چي كار كردم اگر دستمزدي دادند كمتر از يك سوم اوني بود كه باد مي دادند تازه با هزار قر و فر برنامه تازه اين در صورتي بود كه مي دادند
خدايا نا شكري نمي كنم چقدر اسمم رو تو روزنامه ها خوندم تازه من مهندس زرنگه بودم كه دستي هم در هنر داشتم طفلي اونايي كه كاري براشون پيدا نشد و نمي شه
طفلي ليسانسيه هاي تئاتر و سينما كه خوشبختاشون دسيار 2 يا 3 كارگردانن و فقط 3 ، 2 ، 1 حركت مي دهند
طفلي ليسانسيه هاي تاريخ و ادبيات و زبان زبان اين آخريه از همه بد شانس ترن چرا ؟ خو ب معلومه چون ماها تو دانشكده كاراي تايپ و ترجمه رو هم انجام مي داديم
و من هنوز در حيرت از اين مطلب كه آقاي مهندس داستان ما خونه مجرديشون هر كاناپش اقل 500 _ 600 هزار تومان بود و پدر مادر ثروتمندي هم نداشتند چظور شغلشون رو به راحتي از دست دادن و به راحتي و با هر بهايي حاضر به نگهداري نشدند ؟ اونم تو كاري كه كلي براشون لفت و ليس داشت
تو رو خدا اما و اگر استثناء رديف نكنيد ؟!؟ استثناء خود منم
بابا به خدا لباس پوشيدن در شأنه يك مهندس تو مملكت گل و بلبل كلي خرج داره
يه تي شرت معمولي الان 17 -18 هزار تومان خرج برمي داره از كيف و كفتش و شلوار بگذريم
در اين ميان بر سر عشق چه آمد
آنچه بر ما رفت
و عشق سفر به روشني اهتزاز خلوت اشيا است
و عشق صداي فاصله هاست
صداي فاصله هايي كه غرق ابهامند
بعله آقاي كارگردان ؟!؟ آقاي صحت ؟!؟ آقا و خانوماي 40 _ 50 ساله اين درد نسل ماست نه اوني كه شما مي نويسيد و مي بينيد
بر سر عشق نسل ما اينقد ر آمد كه در هياهوي زمان بيكاري گم شد
مجنونهاي پول پرداخت قبض موبايلهايشان كه وسيلة كارشان بود را نداشتند تازه اگر موبايلي هم در كار بود
وليلي ها ما ناچار به ترشيدگي و ميهمان هميشگي خانه پدر شدند و بعد
باز هم بگوييد غر مي زنم بعله وقتي صبح تا شب نه ولگردي كردي نه عياشي و هي كار كردي و درس خوندي و سرت به كارت گرم بود تازه مجبور بودي براي يه هزاري جلوي پدر مادرت دست دراز كني ( اگر داشتند البته ) اونوقت تو هم غر مي زدي /!؟ زندگي رو نمي خواستي ؟!؟ حالت از عشق ، عشقي كه همش به دروغ آغشته بود به هم مي خورد ؟!؟ مفهوم دوستي پر از نيرنگ و ريا رو درك مي كردي و ... اما خوب اشكال نداره دل همتون خوش باشه توفيلم ماها رو راحت و بي صدا مي بريد نوكه نوكه برج به همت يه كارگردان و يه تهيه كننده و يه مشت به اصطلاح هنرمنده ديگه اونهم براي ده دقيقه تازه با ندادن پول آژانس مجري گريم و دستيار صحنه و دستيار 2 يا 3 كارگردان ... اشكالي نداره همتون خوش باشيد

Wednesday, October 18, 2006

خانه اي روي آب


دكترجون شما وقتي به سن ما بودين آينده داشتين
ما نه آينده داريم نه اميد
مثل اينكه خونت رو رو آب ساخته باشي
ما فقط ياد گرفتيم شناگراي ماهري باشيم
كه اونم نبوديم ، ما اگه خيلي سعي كرديم فقط تونستيم غرق نشيم وگرنه شناگراي ماهريم نبوديم آقاي فرمان آرا

Monday, October 16, 2006

با تو شكستم دل بي دست و پا


آهاي گوش كن ، گوش كن صداي رعد رو مي شنوي
مي شنوي چطور با عشق صدا مي كنه مي بيني اين صدا كه اگه تو سكوت يه شبه معمولي بشنوي باعث ميشه هزار فكر و خيال كني الان وقتي با صداي شرشر بارون و صداي ناودون همراه ميشه تو رو به يه عالم غريب مي بره مي بره به اوج ابرها شايد به خود ملكوت مخصوصاٌ وقتي كه با صداي پوران همراه بشه و ياد عشقهاي قديمي رو در دلت زنده كنه و اينكه دل تو هم يه روزي شكسته زير همين بارون توي همين فصل و پوران مي خواند
دستتو بستن دل بي دست و پا
پاتو شكستن چي ميخواي بي نوا
گوشه ي اين سينه بايد دق كني
صبر و تحمل بطلب از خدا
اگه تو جون به سري من چه كنم
غمو اسون ميخري من چه كنم
اگه بي بالو پري من چه كنم
از همه دلها تو درمونده تري من چه كنم
اي دل از خود شكني بالو پر بسته شدم
از پرستاري تو به خدا خسته شدم

Tuesday, October 03, 2006

سور گل ( به زبان كردي ميشه گل سرخ )‌سورگل


بازم يه شبه ديگه خسته و كوفته از سر كار برگشتم كار كه چه عرض كنم صحنه
كدوم صحنه ؟ خوب معلومه ديگه صحنة سينما
جايي كه تو بچگي براي هممون جالب بود
جايي كه اصلاٌ جالب نيست
جايي كه هنر و هنرمند همچنان در خدمت ثروته
و اين هنرمند نيست كه براي هنرش تصميم مي گيره
اين سرمايس كه براي هنرمند و هنرش تصميم مي گيره
به هر حال وقتي اومدم خونه اذان صبح اقامه شد
درد دلي با خدا هر چند از زبان بنده اي بي مقدار و گنه كار بعد بي اختيار با سرمايه دمه صبح پائيز
هوس يه قهوة‌ گرم و يه موسيقي لايت
بي اختيار دستم تو تاريكي از ميون كاستها يكي رو انتخاب كرد
و واي از زماني كه صداي محزون خواننده توي اتاق پيچيد
چم بيش و چم ... توي سور گلي ژينه
من با نواي نوار رفتم به زماني ، زماني كه دور نبود اما
اما خاطراتش گويا به هزاره ها بر مي گشت
و من خاطرات غريبي از اين كاست به همراه داشتم
خاطراتي كه با يادآوريشون غرق اندوه ، شادي و شرمندگي شدم
به من محبتهايي شده بود و من محبتهايي كرده بودم
كه با به ياد آوردن اونها اشك از چشمام جاري شد
وصدايي از نوار ذهنم برخاست
چو بر گورم بخواهي بوسه دادن رخم را بوسه ده كه اكنون همانيم
خواستم خودم را محكوم كنم
اما اما اما هر چه بازگشتم بيشتر گيج شدم و كمتر فهميدم
من مي خواستم خودم رو در قطع ارتباط و خاطراتم مقصر كنم و محكوم
اما نشد مگه من چكار كرده بودم جز كلام محبت چيزي عيان كرده بودم ؟
و فكر كردم تمامي روز تا به آنجا كه آغاز و ابتداي راه با او بود و پايانش نيز توسط او انجام گرفت
طفلكي من اين وسط يا بازيچه بودم يا مي خواستم بازيچه بشم
نمي دونم شايدم جفتش
به هر حال خاطرات قريبيه اين خاطرات عاشق بودن و باهم بودن
و قريبترش با هم نبودن و درحسرت با هم بودن
خودمونيم يه نوار كاست چقدر احساس رو دلم گذاشت
اينروزا ديگه عاشق نيستم اما گويا عاشقترم چرا كه درك دريافتم همگاني شده
تك قطبي نيستم
احساس مي كنم هزار ذره شدم و هر ذرم مي تونه عاشق باشه
شايد شايد شايد به فضيلت بزرگ عاشق بودن رسيدم شايد
به هر حال حالي داره عاشقي
حالي داره رفتن پارك با رقيب
با يه آدمه بيمار
حالي داره پك زدن به قليون ساعت 2 شب تو پارك نياوران
حالي داره دروغ شنيدن
حالي داره كور بودن عاشقي
حالي كه فقط همون يه بار اول اتفاق ميافته
كاشكي بازم از اين حالها داشته باشيم