Thursday, October 26, 2006

نوك برج



بعد از ظهره يه تعطيلي بي حساب و كتاب بعد از يه مهمونداري كه اصلاٌ‌شبيه مهمونداريايه ديگه نيست !؟!‌آره مهمونداري با اعمال شاقه مي پرسين چرا ؟ خوب معلومه مهموني كه مي دونه مادرت شيمي درماني مي كنه و بعد از آخرين معالجات از فرنگ برگشته !؟! بعد از ديدن يخچال البته برفكهاي يخچال به اين مسئله توجه مي كنه كه اي دل غافل يه پسر دختر جوون نمي تونن خيلي كارها رو بكنن و بعد به اين صرافت مي افته كه بهشون كمك كنه و يه دفعه مهموني تبديل به يه خونه تكوني عظيم ميشه ؟!؟ اونوقته كه مي گن مهموني با اعمال شاقه
بگذريم بعد از تموم شدن كارهاي پس از مهمانداري بنا به عادت سال و ماه و با تكيه بر بخت و اقبال يكي از فيلمهاي كرايه اي رو انتخاب كردم و باز بر حسب شانس فيلمه نوك برج رو ديدم و ديدم و هر چه بيشتر ديدم كمتر فهميدم كه ما تا كي آخه تاكي بايد بريم نوك برج
بابا به خدا ما درس خونديم ، دانشگاه رفتيم ، تو انجمنهاي مختلف دانشجويي شركت كرديم چيز نوشتيم خرخوني كرديم تازه من بدبخت كه چند مقاله هم نوشتمو راهي كنفرانسهاي مختلف كردم و يكي از اين نوشته ها تا ينگة دنيا هم رفتند اما چه فايده
طفلكي خانوم دكتري كه بعد از 7-8-9-10 سال درس خوندن ماهي صد و خورده اي هزار تومن مي گيره كه اين مبلغ يك دوم خرج كرايه تاكسيش از تهران تا شهريار براي رفتن به بيمارستان و برگشتن هم نيست و يا دوستايي كه 4-5 سال درس خوندن و مدرك مهندسي گرفتن و الان هم دربه در دنياله كارن و كاري هم نيست
خوب اشكالي نداره خانوم دكتراي فيلماي ما خيلي زود تو 30 سالگي متخصص مي شند مطب هم آماده در تهران دارند سي يلو سوار مي شوند پدر و مادر و خواهر هستند كار مي كنند درس هم مي خوانند نمي دونم حتماٌ خانوم دكتر قصة ما در نوك برج شبا كشيكاشو مي خريده از راندها در مي رفته و ... كجا مي رفته با اين جاه و جبروته مالي احتمالاٌ يا تو چارراهه استانبول ارز مي فروخته يا قاچاقه اسلحه مي كرده و يا نه كمه كم گاه به گاه سري به دوبي مي زده بابا اصلاٌ من چه مي دونم چكار مي كرده اما مطمئنم كه با درس خوندن آدم تو 28-29 - 30 سالگي به اينجاها نمي رسه بهتر بود آقاي صحت يا كارگردان با ذوقه ما حداقل يه شوهر مردة پولدار يا يه فاميل نون و آبدار براي اين خانوم مي تراشيد
بگذريم از پزشكها كه گذشتم براي بدبختي مهندسها گريم گرفت جبهه نگيريد اينو اونم برام مثال نزنيد اونايي رو نمي گم كه از بركت سر پدر و مادراي تازه به دوران رسيدشون با رابطه و ضابطه سر كارند و تو همون كامرانيه و زعفرانيه و هر چي نيه ديگه كه هست يه جايه شيك و مدرن به اسم خونه مجردي دارند ؟!؟ با اونا كاري ندارم نمي خوامم بگم خوبن يا بد ولي هر چي بيشتر فكر كردم ديدم مهندسا بدبخت تر از دكتران چرا چون تا دلت بخواد درد و مرض تو ايران داريم اما تكنولوژي صفر
مرده شور نظرية اينشتين رو ببرن
خاك بر سر نيوتن
به من چه كه سيب افتاد يا نه نيافتاد
پرفسور زرعيان تفريق ماگمايي به چه درده من مي خوره وقتي كار نيست ؟‌
دكتر فرخ پيام بيشتر از ده براي نظرية كوانتوم كافي نيست ؟
اي كاش به جاي علم به ما درس كلاهبرداري مي داديد
مگه من خر كه 5 سال درس خوندم و همراهش كار كردم كجا رو گرفتم جز اينكه بتونم برم و بيام اونم آسته آسته تازه آخر سرم به دفتر كارم كلي بدهكار شدم براي تسويه حساب دانشگام
و بعد ترش تو سينما كه هر چي كار كردم اگر دستمزدي دادند كمتر از يك سوم اوني بود كه باد مي دادند تازه با هزار قر و فر برنامه تازه اين در صورتي بود كه مي دادند
خدايا نا شكري نمي كنم چقدر اسمم رو تو روزنامه ها خوندم تازه من مهندس زرنگه بودم كه دستي هم در هنر داشتم طفلي اونايي كه كاري براشون پيدا نشد و نمي شه
طفلي ليسانسيه هاي تئاتر و سينما كه خوشبختاشون دسيار 2 يا 3 كارگردانن و فقط 3 ، 2 ، 1 حركت مي دهند
طفلي ليسانسيه هاي تاريخ و ادبيات و زبان زبان اين آخريه از همه بد شانس ترن چرا ؟ خو ب معلومه چون ماها تو دانشكده كاراي تايپ و ترجمه رو هم انجام مي داديم
و من هنوز در حيرت از اين مطلب كه آقاي مهندس داستان ما خونه مجرديشون هر كاناپش اقل 500 _ 600 هزار تومان بود و پدر مادر ثروتمندي هم نداشتند چظور شغلشون رو به راحتي از دست دادن و به راحتي و با هر بهايي حاضر به نگهداري نشدند ؟ اونم تو كاري كه كلي براشون لفت و ليس داشت
تو رو خدا اما و اگر استثناء رديف نكنيد ؟!؟ استثناء خود منم
بابا به خدا لباس پوشيدن در شأنه يك مهندس تو مملكت گل و بلبل كلي خرج داره
يه تي شرت معمولي الان 17 -18 هزار تومان خرج برمي داره از كيف و كفتش و شلوار بگذريم
در اين ميان بر سر عشق چه آمد
آنچه بر ما رفت
و عشق سفر به روشني اهتزاز خلوت اشيا است
و عشق صداي فاصله هاست
صداي فاصله هايي كه غرق ابهامند
بعله آقاي كارگردان ؟!؟ آقاي صحت ؟!؟ آقا و خانوماي 40 _ 50 ساله اين درد نسل ماست نه اوني كه شما مي نويسيد و مي بينيد
بر سر عشق نسل ما اينقد ر آمد كه در هياهوي زمان بيكاري گم شد
مجنونهاي پول پرداخت قبض موبايلهايشان كه وسيلة كارشان بود را نداشتند تازه اگر موبايلي هم در كار بود
وليلي ها ما ناچار به ترشيدگي و ميهمان هميشگي خانه پدر شدند و بعد
باز هم بگوييد غر مي زنم بعله وقتي صبح تا شب نه ولگردي كردي نه عياشي و هي كار كردي و درس خوندي و سرت به كارت گرم بود تازه مجبور بودي براي يه هزاري جلوي پدر مادرت دست دراز كني ( اگر داشتند البته ) اونوقت تو هم غر مي زدي /!؟ زندگي رو نمي خواستي ؟!؟ حالت از عشق ، عشقي كه همش به دروغ آغشته بود به هم مي خورد ؟!؟ مفهوم دوستي پر از نيرنگ و ريا رو درك مي كردي و ... اما خوب اشكال نداره دل همتون خوش باشه توفيلم ماها رو راحت و بي صدا مي بريد نوكه نوكه برج به همت يه كارگردان و يه تهيه كننده و يه مشت به اصطلاح هنرمنده ديگه اونهم براي ده دقيقه تازه با ندادن پول آژانس مجري گريم و دستيار صحنه و دستيار 2 يا 3 كارگردان ... اشكالي نداره همتون خوش باشيد

1 comment:

ريحانه said...

خيلي خوب مينويسيد
اين نوشته باعث شد من بخندم البته بدون توجه به درد و غمش
بامزه مينويسيد اگر حوصله داشتم بهش يك چيزهايي اضافه ميكردم اما فعلا حس خوندن دارم