Sunday, February 12, 2012

جغد مرور

اینروزها همچون جغدی شوم بر کنگره های قدیمی زندگی نشسته ام و مرور خاطره های تلخ و شیرین زندگی ...رفتن و خاطره شدن و ردپای رفته ها ... و یاد آدمهای مثل خودم که به سنگ و ستون و در و دیوار و خاطره دل می بندند .... و حتی اگر ایمان داشته باشند که ستونها ریختنیند و آدمها رفتنی باز دل می بندند و چنین بود که چندی است که چون جغد شوم شمس العماره که هر بار که پرواز در می آمد در ایران آشوبی به پا می شد خانه نشین شده ام ... و دست به نوشتن نمی برم ...

چرا که یاد آن کبوتر افتاده ام که به جغدی گفته بود : بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد،چیزی نداری.
قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند ، قلب من هم از نوشتن دل کنده بود ...
تا اینکه این چند روز و در این مرور فهمیدم که چرا آدمهای این زمان مرا دوست ندارند فهمیدم چون نوشته های من نیز چون آوازهای جغد پیر بوی دل کندن می دهد و
آدمها عاشق دل بستن اند دل بستن حالا به هر چیز و هر کسی چه کوچک و چه بزرگ
اما جغد
مرغ تماشا و اندیشه است ! و آنکه می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد. دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار
دنیاست ... کاری که من نیز تنها می نویسمش ... و هنوز بی نیازی پیشه نکرده ام .... دل نبستن و دیدن مرگ در یک قدمی ... آوازی شوم بر ویرانه های مدور این جهان و زندگی ... و این روزها مرور و مرور ... و زندگی