Wednesday, December 02, 2009

به پاي صحبتهاي دلم نشسته‌ام


بغض كرده‌ام تمام گلويم را بغضي عميق گرفته‌است

و گريه‌اي غمبار نهايت اين بغض است

خواب بدي ديده‌ام

و حصار قلعة اعتمادم را فشار داده اند

به پاي صحبتهاي دلم نشسته‌ام

اي كاش بال و پر با وسعت مرگ زندگي مرا مي گرفت

امسال تولدم

همة فوتهايم را شمع مي كنم

و همة پروانه‌هاي دلم را مي سوزانم با اين شمعها

به پاي صحبتهاي دلم نشسته‌ام

دلم گرفته‌است دلم گرفته است و انگار هيچگاه خوب نخواهم شد

و گريه كردم مثل ابرهاي بهار بي تو مادر

و جايگاه تنهايي‌ها و غصه‌هاست بي تو دلم مادر

و تا پايان عمر خراب خواب تو مي روم مادر

كه تنهايي من از نبود توست مادر

و آزارهايم را ببخش مادر كه لحظه لحظه‌ يادآوريشان حاصل اين سوگواري است

به پاي صحبتهاي دلم نشسته‌ام

سوگ تنهايي مرگ سياوش سو و شون به پا كرده‌ام

و نفرين به تمامي رفته‌ها و آمده‌هاي آينده

نفرين ماه و زمين و آسمان

نفرين به بودن و زيستن و نفرين و هزار نفرين به من

به پاي صحبتهاي دلم نشسته‌ام

1 comment:

گندم تلخ said...

من از مرگ بر
نفرین بر
اف بر
...............
.............
..............
............
بیزارم
تو هم باش