عصریکشنبه است. تعطیلی رسمیه عید غدیر خم عید سادات یاد مادر و بوی عیدهای هر سال وای که سالهایی بودند سالهای کودکی . می خواستم پاشم اتاقم رو جمع و جور کنم و بشینم پای کار و نوشتن و خواندن وحتی عشق به درس خواندن مجدد وزبان فرانسه و زندگیم. قبلش یه سر رفتم وبگردی و رسیدم به گندم تلخ و نمی دونم چرا یهویی احساساتم منفجر شد! حس کردم بعضی از آدمها رو خیلی دوست دارم. حس کردم چقدر دلم براشون تنگ شده… و چقدر دلم برای این سیب تلخ تنگ شده و باز از اون حسهای خوب داشتن نعمتهای خوب بهم دست دادخوشحالم که امیر هست. با اینکه یه موقعهایی یه کارایی میکنه که خونش برای آدم حلال میشه ولی بازم خوبه که هست. اگر بپذیرم که برادرم باشه، میشه برادر ناخلفم! از اون برادرای ناخلف که برادرشون هی تو دعواها باهاش فحش و نفرین میکنه ولی بازم ته دلش ازداشتنش خوشحاله خوشحالم که سروش هست. و خوشحالم که میگه که هست. و کلی ذوق کردم
امروز حس کردم گذشته درخشانی داشتم هر چند گاه به گاه دچار احساساتی مثل غم، یاس و ناامیدی شدم خوشحالم که علیرضا هست. نوشتش رو زدم به دیوار رو به روم و جاسوییچی هم که سروش بهم داده زدم کنارش تا همش به یادشون باشم. خوشحالم که پژمان یه جایی تو این شهر هست و داره نفس می کشه و اونم مث من میتونه نیشش رو تا بناگوش باز بذاره ولی تو دلش دریای خون باشه… غصه میخورم که در برابرش کم آوردم و نمیتونم با این همه کوچیکیم دوست خوبی براش باشم خوشحالم که سعید هست. سعید من رو یاد داداش نداشتم میندازه… تنها آدم خاصیه که واقعاً در کنارش راحتم اصلاً از داشتن همه شماهایی که الان اومدید تو وبلاگ من و دارید این پست رو میخونید خوشحالم دلم میخواد همهتون رو بغل کنم! دلم میخواد با تک تک سلولهام باور کنم که این همه آدم خوب دور و برم هستند و دارند نفس می کشند. خوشحالم که شهرزاد هست هر چند در نزدیکی دور... خوشحالم که لیلا هست و او هم دور اما به یاد ما ... و همین بهناز که هر بار با فال حافظش مار رو شیراز قشنگ می بره ... خوشحالم که پطرا هست و مهنوش برای منی که یکی از بیشترین خواستههام از خدا حفظ دوستان خوبم هست، شماها یه معجزهاید که میتونید با شادیتون شادم کنید و با غمتون ناراحت خوشحالم که علی هست هر چند سالی یکبار می بینمش اما همین سالی یکبار هم مبین اینه که هست دلم برای پیام تنگ شده که الان تو منچستر داره زندگی می کنه و یادی هم شاید از ما نکنه ...خوشحالم که اینروزها در جوار شاعره ای کار می کنم که طریقتی زیبا داره خوشحالم که چقدر آدم خوب دور و برم هستند و من دلم براشون تنگ میشه به هر حال چه میشه کرد هر گلی به بویی داره و هر بتی یه خویی ... و این زندگی است که چون رود رونده و پویاست و چون آفتاب گرم و بی دریغ ...خوشحالم که شهاب هست حتی اگه هفته ای یه بار می بینمش به بهانه پنجشنبه ها ...و باربد باربد شب نشین و نوشته هاش که چند وقتیه خبری ازشون نیست ... به هر حال بازهم یاهو مسنجر مشکل داره این هم یکی از دلایل دلتنگیهای من ... از دوستام باهاش خبردار میشم
و چقدر دلم برای اون کسایی که اسمشون رو اینجا به ملاحظاتی نیاوردم تنگ میشه به قول یکی از دوستام، گاهی اوقات اینقدر به فکر یه دوست هستی که تو ذهنت نمیاد که چند وقته ندیدیش یا حتی ازش بیخبری. اینقدر در ذهن تو بوده که شاید نبودن فیزیکیش رو هم نفهمیدی حتی شماهایی که سالهاست ندیدمتون
یاد فامیلهام می افتم اونایی که با هم بزرگ شدیم و سالی میشه که ندیدمشون
برای من هم همه شماها هستید. در ذهنم. در خاطراتم. در یادم… هر چقدر هم که دور باشید یا حتی همین بغل باشید ولی فرصت نکنیم به هم سر بزنیم یا همدیگه رو ببینیم… همهتون رو دوست دارم. توی این روزگار سرد و سخت، عبور از جاده زندگی با کسانی که میتونی دوست خطابشون کنی خیلی دلنشینتر و حتی راحتتره…روز و روزگار برای همتون سبز
برای من هم همه شماها هستید. در ذهنم. در خاطراتم. در یادم… هر چقدر هم که دور باشید یا حتی همین بغل باشید ولی فرصت نکنیم به هم سر بزنیم یا همدیگه رو ببینیم… همهتون رو دوست دارم. توی این روزگار سرد و سخت، عبور از جاده زندگی با کسانی که میتونی دوست خطابشون کنی خیلی دلنشینتر و حتی راحتتره…روز و روزگار برای همتون سبز
1 comment:
قدر دانی از موهبات زندگی یکی از راه گشا ترین کلیدهای مقدس هستیست
هستی تهیج میشه برای دریافت قدر دانیهای بیشتر
لذت شیرینی داره
برای گوینده و گیرنده
برای گندم تلخ
برای پیام و شهرزاد و حتا برای گلی که اسمش یادت رفت
زندگی شاید خیالی بیش نیست
اما ما در همین خیالات هفت رنگ نقبی به سوی مهر و انسانیت زدهایم
رنگین کمانی رنگ
سلام به تو که همدم دلتنگیهای یک سیب تلخی
Post a Comment