Sunday, December 13, 2009

آهای فلانی



آهای فلانی تا حالا شده به لحظه های تلخ تنهایی فکر کنی از تنهاییت نترسی اما از دوستها و آدمهای اطرافت وحشت کنی تا حالا شده

***************
این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که یادش را از ذهن من بشویند... یادش را بشویند تا دیگر به خاطرش با خود جدال نکنم

**********

آهای فلانی تا حالا شده اینقدر به یه چیزی مطمئن باشی که شروع نشده چند بار تمومش کنی تا حالا شده

**********

من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی ، عشق و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرتها را به تاریک خانه دل سپردم

**********

آهای فلانی تا حالا شده شده که سرود احمقانه زندگی و عشق رو تا ته تهش حتی تا لحظه ی مرگت بدونی و باز ... تا حالا شده

**********
و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه اغاز کردم و تو... چه بی رحمانه تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ، تو این روزهای سرد تنها مهمان تنهایی هایم بودی...روزی را که قایقی ساختی و آنرا از از ساحل سرد سکوت به دریای حوادث رهسپارکردی دستانم از پارو زدن خسته بود ... دلم گرفته بود و گفتم گفتم گفتم که تاب پارو زدن ندارم

**********

آهای فلانی خیلی خستم با وجود این آفهای گاه به گاه باز خستم خیلی خسته آهای فلانی روزهای قدیم رو مدام می بینم آهای فلانی یاد یه ماشین سفید افتادم

**********
و تو شدی پاروزن ... سکان و پارو به تو سپردم ...هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در خود مخفی کردم ...دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم اما ... مدتها بود که به راه های رفته... به گذشته های دور خیره شده بودم ... دستهایم از فرط رنج و درد به خون اغشته بود... تحمل کردم ... هیچ نگفتم چون زندگی به من اموخته بود صبورانه باید زیست

**********

آهای فلانی تا حالا شده بدونی عاقبت کار چیه اما جلو بری ؟ آره به دنبال درسی بودم که آموختم آهای فلانی حرفهای مادر بزرگ در تمامی ذهنم صدا کرد که آدمیان در سه امتحان مردودند ثروت ، شهرت و شهوت

**********
زندگی به من آموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند باید زندگی کرد...اما اینروزها دریافتم که حجمی که در قایق تو نشسته بودجز مشتی هیچ چیز دیگری نبود... و ای کاش زود تر قایق را سبک کرده بودم

**********

آهای فلانی تا حالا شده شده که تو یه جریان ساده ی عاطفی تمام چهره ها را باز از نو مرور کنی شده برای من شد

**********
با این همه... تمامی بهترینهایم دوستتان دارم ... هرگز فراموشتان نمی کنم هیچ کس این چنین سحر امیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش به هیچ دل می بندند با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد دارند و با هیچ می میرند و من با هیچ اینهمه مرده ام اینقدر مرده ام که دیگر هیچ چیز نمی تواند زنده بودنم را حتی به خود خودم ثابت کند

No comments: