Wednesday, December 16, 2009

خواب و بیدار


پیام الکترونیکی بینمان رد و بدل شد
روشن و ساده
سلام و احوال‌پرسی حال و احوال و
به اندازه‌یِ شرطِ ادب نت و شکلِ خوشبختهای به ظاهر خوشبخت
من هم نمونه‌ی کاملِ یک متظاهر به خوشبختی
ساده و روشن بودم

بی میله به دیدار

بی‌امیدِ دیدار

دلم را می شناختم
راضی نبودم حتی به اندازه شرط ادب
خسته بودم
از آدمیان از رابطه های مسلول نسلم و اطرافیانم
حتی به اندازه‌ی شرطِ ادب هم نمی خواستم ببینم
پشت این صفحه بازی می کردم
بازی تلخی که گاه به گاه از پوچیش لبخندی تلخ تنوعی به خونه سرد و تاریک دلم می داد
می دانستم که صدا
صدا
صدا نبوده‌است
که رنگ‌ها
رنگها
رنگ نبوده‌اند
نه قرمزها، قرمز و نه سفیدها، سفید
تنها رنگ بوده اند ... رنگ و ریا
این بار او اصرار به دیدار داشت
در آن ظهر جمعه ی رنگ پریده پاییزی
ساعت7
به وقته بدقولی
به ساعت مرگ
نمی آمدم
انتهای داستانه تکراریه سلام ، خداحافظ را می دانستم
تو خواستی تا جاده شدم
سنگِ زیرِ پا شدم
علایمِ بی‌انتهایی شدم
تو که نمی توانستی مقصد باشی
چرا تابلو مقصد به دست گرفتی
چند بار به منتهی الیه سمت راست رفتم
چند بار خواستم از اولین خروجی خارج شوم
راستش را بگو
به خودت که نمی توانی دروغ بگویی
می خواستی بازی کنی
من جاده شدم
اما
اما مقصد مچاله شد
آسمان و زمین روبوسی کردند
قطب‌ها در هم خوابیدند
اما اما
هم‌آغوشیِ قطب شمال و جنوب مگر میسر است
چند چای از فلاکس من خوردی و چند سیب گاز زدی
چایت چایت نصفه کاره بود که
گفتی باز همدیگر را می بینیم
گفتی در دوستی مردی ... نه نه نه
نه انگار که من مرد بودم
گفتی فردا تماس می گیرم

هم‌اکنون فرداست
فردا و فرداهاست و تو نمی آیی می دانم می دانم
آن زمان اما
انگار نه انگارکه آدم بودم از پنجره به آسمان بال گرفتم و پر کشیدم
نه که بخواهم ماه باشم
یا که ماهی بخواهم
می‌خواستم ماه و ماهی را بخوابم
نه که نخواهم بیدار باشم
می خوابم که بیدار باشم
بیدارِ بیدار
بیدار که بخوابموفردایت را ببینم

No comments: