Tuesday, April 27, 2010

دلم برايت تنگ شده است


گاهي اوقات در زندگي ما آدمها لحظه هايي پيدا ميشه كه هرچي فكر مي كنيم خودمون رو هم كه بايد بشناسيم نمي شناسيم همه چيز به سمتون هجوم مياره ،‌همه چيز؛ بيماري ، مرگ ،‌بدهي ، قرض و ... و ما مي مونيم كه چه بايد كرد

و اينك اين دومين تولديست كه مادر ما را رها كرده است و به آسمان رفته

اينك دو سال است كه

كه دستهايي كه دستهايم را در دست گرفتند و راه رفتن يادم دادند دیگر هرگز هیچ دستي را لمس نخواهند کرد
و من
شاید
سالهاي سال را برای ِ درکِ غمِ این سوگ نیاز مند م

نیازمندِ زمان
زماني زياد به اندازه يك زندگي

تا اشکهایم باورم را گريه کنند و قلبم هجرتِ آن یک نفر را كه تا به ابد به سوگ نشسته است در خود هجي كند
شاید امروز ،‌اين زمان و در اين فصل

اگر آن یک نفر بود

هرگز به واژه ی دلتنگی حتی فکر هم نمی کردم
اما ، اما

مرگ چیزِ عجیبیست
همه ی بايد و نباید ها و چهارچوبها را به هم می ریزد
انسان را ضعيف ترين ضعيفان جهان می کند
و همه ی آنچه ممنوع،‌جهل و يا خرافي بود , به یکباره موجه ترین میشود

و حال نبودش مرا تنها كرده است

تنهاي تنها

در تنهايي ام غوطه مي خورم

و همه چيز از توان و قوه من خارج است

همه چيز

و مي بينم كه تو نيستي حتي براي تبريك يك تولد

به خدا به خودِ خدا قسم دروغ نمی گویم،‌فيلم بازي نمي كنم مادر

دلم برایت تنگ شده است

No comments: