و من تكرار تكرارم
و باورهايم همه در گذر زمان گم شده اند
نه ايوب و نه مسيح و نه موسي
تنهايه تنها
با كوله باري از خاطرهها
و خدا مي داند كه باد بهاري و ابرهاي آن
با اين خاطره ها چه مي كنند
و من چه دارم
چه مي خواهم
هيچ
هيچ
هيچ
تنها مشتي نور
مشتي نور و يك
يك جفت گيوه شايد
يك جفت گيوه براي ادامه چيزي شبيه به يك زندگي
و راهي دراز بي همراهي همراهي
No comments:
Post a Comment