Monday, July 09, 2007


باز دلتنگم به يقين كه دست به قلم برده ام خود نيز مي دانم كه هرگاه دل خود را به در و ديوار مي زند دست به قلم مي برم ، هم دلم گرفته است هم خوشحالم ، خوشحالم از اينكه دوستاني دارم بهتر از آب روان و دلتنگ از اينكه اينبار نمي توانم عشقم را بر زبان بياورم مي ترسم مي ترسم ترس از ويراني اين احساس گويي اينبار از شنيدن نه وحشت دارم و اينكه حسرت ديدارهايه گاه به گاه نيز به دلم بماند نمي دانم اين چه حسي است اما هر چه هست باز زيباست ، خدايا عشق زيباتر است يا دوستي ديگر فرق بين اين دو را نمي دانم آيا اين از رسيدن به فضيلت بزرگه عاشق بودن ناشي مي شود يا از ياس شكست نمي دانم اينبار بر سر دوراهي احساس گير كرده ام و باز اين احساس در دلم زنده شده است كه هر صبح به انتظار صدايي بنشينم شايد صدايه عشق هر چند خود را براي سفري ديگر آماده مي كردم نمي دانم نمي دانم در كجايه هستي هستم كجايه كجايه هستي و اين حس عزيز و مقدسي است كه من مي خواستم در عميق ترين لايه هايه ذهنم به فراموشي بسپارم اما نمي شود به قول دوستي گويي ژن من با بي عشق مخالف است گاه عاشقه يك دوست و گاه عاشقه خدا و گاه عاشق يك عشق

1 comment:

شهرزاد کاریابی said...

و در آغاز کلمه بود
و
کلمه خدا بود
اگر این افکار دایم منفی را بار من‌هم می‌کردی. منم مثل این صفحه کامنت زبون بسته باید از اون دنیا با فیلتر شکن
وارد می‌شدم

هزار بار گفتم بازهم می‌گم: « بردیا، کافیه از سر راه خودت کنار بری»
این باور تو است که طعم جهان را به تو می‌چشاند
اگر باور عشق را از دست دادی؟ فراموشش کن
چون خودت را آزار خواهی داد.
بیرون زتو نیست آنچه در عالم هست
در خود بنگر هر آنچه خواهی در تو است. تا پیش از این الامانت از نبود جنس براه بود
حالا که جنس یافت شد
با تردید ازدستش خواهی داد. در واقع با چنین باور مکدری تو به تجربه عشق حقیقی نخواهی رسید. تنها افکار و باورهای خودت را در‌ خواهی یافت
انرژی های خودت را از یاد نبر که خالق جهان تو برای تواست