Tuesday, January 13, 2009

وبلاگ نويسي


وقتی وبلاگ را به اسم واقعی خودت می نویسی و در ضمن همه دوست و فامیل و آشنا از اینکه وبلاگ داری خبر دارن و بهت سر میزنن، دچار احساسات متناقض میشی.
یک موقع از اینکه اظهار خوشحالی میکنن که مطالبت را میخونند،مشعوفی .پیش خودت میگی : از این به بعد بیشتر هم می نویسم. گاهی از اینکه یک آدمی - که تا حالا دو سه بار بیشتر ندیده ای - بهت میرسه و میگه " من گاهی وبلاگتو می خونم." می ترسی و پیش خودت فکر میکنی که تا حالا چه چیز هایی توی این صفحه نوشتی ؟ فلانی تو را چطوری می بینه؟ راجع به حرف هات،آرزوهات، درد دل هات چه فکری میکنه؟ آیا تو را قضاوت میکنه؟ آیا فکر میکنه که با خوندن این صفحه ، دیگه تو را کامل میشناسه؟ می دونه چه جور آدمی هستی؟

- وبلاگ را من نمی توانم فضایی برای ارتباط بدونم.درسته که دوستان زیادی در اینجا پیدا کرده ام .ولی وبلاگ را یک دفترچه یادداشت می بینم که مطالبش را همه می توانند ببینن. و اونهایی که دوست دارن ، میان و توی دفترچه یادداشت تو را نگاه میکنند و آنطور که دلشون می خواد، می خوانند و می روند.گاهی هم نظرشون را برات می نویسن که درصد نظر نویس ها خیلی کمه.

حالا این منطبق بر کدام نیاز ماست که دفترچه یادداشتمون را بدیم بقیه بخونن، فکریه که مدتهاست منو به خودش مشعول کرده و باعث شده مدتي دست به قلم نبرم مثلاً اين احساسات اخير و اتفاقات افتادة جديد خيلي سعي كردم با خودم كنار بيام به خودم بگم تو اون كاري رو كه درست بوده انجام دادي تو همش عشق دادي حالا اينكه ديگران چقدر درك كردن و فهميدن به خودشون ربط داره به هر حال اين فضا هم ارتباطات ما رو زياد مي‌كنه و هم ديگران رو از درون ما با خبر! ديروز برف باريد چه برف قشنگي همين برف باعث شد فردا رو مرخصي بگيرم امروز رو تا مي‌تونم بخوابم و بعد از اين خواب گس احتمالا يه بيرون حسابي برم هوا هوايه قشنگيه براي قدم زدن فقط بديش اينه كه تنهام تنهاي تنها و اين دلشوره و ترس از تنهايي مردة‌ مدام ديگه حتي توي خواب هم دست از سرم بر نمي‌داره به دوستان هم نميشه زياد اعتماد كرد اونا هم تو بدترين شرايط تو به فكر دراومدن از تنهايي خودشون و گاهي هم حس قهرمان سازي از خودشون قرار دارن پس هميشه تويي و حوضت برو مثل آدم توش شنا كن

No comments: