Monday, May 10, 2010

دير است


دير است خيلي دير خيلي دير براي اينكه دلي به اين پري را اينجا خالي كنم

خيلي خيلي پيش از اينها بايد قلم به دست مي گرفتم و خودم را جايي خالي مي كردم خاليه خالي

چند ماه پيش بود كه باز دلم لرزيد و ... و در پاييز گذشته نوشتم كه


***


من نمی دانم و نمی فهمم
کدام نگاه نگفته
کدام جاده نرفته
کدام حرف نگفته صدای کدام باد و نسیم
و کدامین رفتار اشتباه
حتی کدام نبودن
و کدامین خواستن از جنس زمین و زمینیان
کدامین بودن اشتباه
کدام واژه بربادرفته
کدامین نخواستن بی کلام و کدامین کدام دوستت دارم
چه کسی و کدام کدام.....تو را از من گرفت
اما!من میدانم!می دانم که قلبم تا به انتهای چیزی شبیه به یک زندگی در نقطه ی نون زندگیت جا مانده است
جایی بین خواستن و نخواستن
جایی بین بودن و نبودن
جایی بین رفتن و نرفتن
جایی بین این سه نقطه ها ... این نقطه های خالی ...جا مانده است


***

و امروز تقريبا 5 ماه است كه اين يك نفر ديگر نيست و تنها گاه به گاهي اخباري از دور و صدايي و ... و اين قانون زندگي است

بعد از سالها و ماهها اجازه دادم به احساسم تا با نسيم در كسي جاري شود

و دستانم شانه‌هايش را در بر گرفتند

و اينك زخم نخواستن‌ها و خواستن‌هاي او را آرام آرام از خودم مي رهانم

اشكهاي من و یادِ تو كه حضورش را دوست داشتم و تجربه ی جدیدِ خواستنِ حسی يا چيزي از كسي، دوست داشتن را دوست می دارم
تو نیستی و انگار كه هرگز نبوده‌اي شايد آن روزها رويايي بودند از تو و تصورات من نمي دانم اما مي دانم كه تو نيستي و اينروزها جاي خالیت دیگر آنقدرها هم آزارم نمی دهد اما اينقدر تنهايم كه گاه تنهاييم را نيز نمي توانم حمل كنم و پاهايم زيرفشار لحظه‌ها خرد مي شوند و دلم ديگر ... واي دلم

No comments: