دير است خيلي دير خيلي دير براي اينكه دلي به اين پري را اينجا خالي كنم
خيلي خيلي پيش از اينها بايد قلم به دست مي گرفتم و خودم را جايي خالي مي كردم خاليه خالي
چند ماه پيش بود كه باز دلم لرزيد و ... و در پاييز گذشته نوشتم كه
***
من نمی دانم و نمی فهمم
کدام نگاه نگفته
کدام جاده نرفته
کدام حرف نگفته صدای کدام باد و نسیم
و کدامین رفتار اشتباه
حتی کدام نبودن
و کدامین خواستن از جنس زمین و زمینیان
کدامین بودن اشتباه
کدام واژه بربادرفته
کدامین نخواستن بی کلام و کدامین کدام دوستت دارم
چه کسی و کدام کدام.....تو را از من گرفت
اما!من میدانم!می دانم که قلبم تا به انتهای چیزی شبیه به یک زندگی در نقطه ی نون زندگیت جا مانده است
جایی بین خواستن و نخواستن
جایی بین بودن و نبودن
جایی بین رفتن و نرفتن
جایی بین این سه نقطه ها ... این نقطه های خالی ...جا مانده است
***
و امروز تقريبا 5 ماه است كه اين يك نفر ديگر نيست و تنها گاه به گاهي اخباري از دور و صدايي و ... و اين قانون زندگي است
بعد از سالها و ماهها اجازه دادم به احساسم تا با نسيم در كسي جاري شود
و دستانم شانههايش را در بر گرفتند
و اينك زخم نخواستنها و خواستنهاي او را آرام آرام از خودم مي رهانم
اشكهاي من و یادِ تو كه حضورش را دوست داشتم و تجربه ی جدیدِ خواستنِ حسی يا چيزي از كسي، دوست داشتن را دوست می دارم
تو نیستی و انگار كه هرگز نبودهاي شايد آن روزها رويايي بودند از تو و تصورات من نمي دانم اما مي دانم كه تو نيستي و اينروزها جاي خالیت دیگر آنقدرها هم آزارم نمی دهد اما اينقدر تنهايم كه گاه تنهاييم را نيز نمي توانم حمل كنم و پاهايم زيرفشار لحظهها خرد مي شوند و دلم ديگر ... واي دلم
تو نیستی و انگار كه هرگز نبودهاي شايد آن روزها رويايي بودند از تو و تصورات من نمي دانم اما مي دانم كه تو نيستي و اينروزها جاي خالیت دیگر آنقدرها هم آزارم نمی دهد اما اينقدر تنهايم كه گاه تنهاييم را نيز نمي توانم حمل كنم و پاهايم زيرفشار لحظهها خرد مي شوند و دلم ديگر ... واي دلم
No comments:
Post a Comment