Thursday, December 08, 2011

آرامش با دیازپام ده






عصر امروز تکرار کابوسی بود که سالها پیش مادرم تجربه کرد ... درست انگار یک نمایشنامه در دو اجرا به روی صحنه برود ... و وای که چه بر من رفت ...عصرها اینروزها تکرار کابوسند ... در صندوق خانه چادر نماز مادرم هنوز هست و آن نمازی که در آن شب کزا خواند را هرگز از یاد نخواهم برد ... مادرم که وقتی به نماز می رفت با آن قامت بلند و چادر سفید و صورت آرام کم از مریم عذرا نداشت و من چه نادان بودم که بار آن همه درد را که می کشید هرگز نفهمیدم وای مادرم...و امشب یک نفر گویا در گوش من می خواند که مادرت را باد با خود برد ...در کمد لباسها را باز می کنم و بو می کشم و هق هقی تلخ در لحاف ... وقتی تلفن زنگ زد تسلیتی ساده بود مادر مرد ...من بر زمین نشستم و شکستم تلخ ...و این شکستن با تکرار چیزی شبیه به زندگی تکرار می شود و من چگونه می توانم برای دیگران بگویم دردی که در سینه لانه دارد ... لیوان آب را با یک دیازپام ده سر می کشم به امید آرامش با دیازپام ده ... چند روز پیش یک نفر می گفت تو فکر می کنی خوبی گم میشه ؟ نه ؟!؟ یه جایی ایزد دربیابانت دهد باز ... و چه در بیابان ثمره تمام خوبی های مادرم را باز داد با آن بیماری مهیب و تلخ ودردناک ... مادرم که کوه استواری و صبر بود چه صبورانه درد کشید و لبخند زد ... و شکر کرد ...مادر به سایه ای بی آغاز، ما را ترک گفت و دیگر نیست تا که طنین آرام صدایش در این زمانهای زندگی مرا بنوازد اینک بی گمان خاک با جسم او همان کرده است که قبلترها ما با روح او ... و من آب سرد را روی قرص دوم سر می کشم ... وای این آب گویا طعم زندگی مرا دارد ... انگار در غریبانه ای تاریک، مسخ می شوم دیگر هیچ نیست جز فریادی سرخ وار از آتشی در درون، فریاد می زنم:مادرم را می خواهم می خواهم برایم بگوید، مرا ببوسد، مرا با زور غذا دهد من مادرم را می خواهم می خواهم بگوید : دیر شد ، چرا نمیری ؟ می خواهم پشت سرم آب بریزد و از زیر قرآن ردم کند مثله هر بار که به کاری در شهرستان می رفتم انگار زمان دیگر با من قهر است هیچگاه نخواهد شدنخواهد شد که باغچه یاس و اقاقی مادرم را ببینم ... باغچه ای که بهارنارنجهایش با رفتن مادرم خشک شدند و دیگر نخواهد شد که مادرم را باز ببینم نخواهد شد که دستهای سرد ش را آرام ببوسم نخواهد شد که در زمستان از خیال لبریز، آرام لباس تنم کند نخواهد شد که مرا ببوسد نخواهد شد که مرا در شب تاریخ ساز از دیروز خوش تر ، بغل کند و نگاهش را به من هدیه دهد دیگر هیچ هم نخواهد شد مادرم را میخواهم مادرم در خواب است آرام حرف بزنید مادرم خواب است مادرم خواب است و من با دیازپام ده به خواب می روم شاید خواب مادرم را ببینم و بگویم درد این چند روزه ی پر درد را ... وای مادرم ...

No comments: