Sunday, June 03, 2007

وداع



وداع آخرين قلبم را ويران ساخت و رفتنت تمامي سفيدي هاي زندگي را با خود برد چنانكه تمامي درختان ، گلها و سبزينه هاي عالم آنها را جايگزين نشد ! من كه در تمامي لحظه هاي زندگيم شور و عشق به زندگي را بشارت مي دادم و سعي در به ارمغان آوردنشان داشتم اينك چون جغدي شوم بر ويرانه هاي خود نشسته ام و دچار چله نشيني خاموشي شدم به سبك مجنون و به شيوة فرهاد ! شايد عشق را تنها بايد درقلب ليلي پيدا كرد كه عشق من نيز چون او بود چرا كه يادآور شبهاي تلخ ليلي بود و زندان هارون الرشيد را تداعي مي كرد و تمامي بوسه ها و نوازشهاي عشاق يادمان عشق من بودند !
حس غريبي است حس عشق انگار كه قلب تمامي عاشقان دنيا از فرهاد كوه كن گرفته تا مجنون بيابان گرد در سينه ات فرياد مي زنند حسي كه در آن نياز داري كه ساعتها تنها باشي ، ساعتها بخندي و يا شايد ساعتها گريه كني همة تجلي خداوند در آن است عشق زميني عشق آسماني را مي آموزد و عشق انسان به انسان عميق ترين لايه هاي ذهن آدمي را به اوج مي برد ، عشق ، عشق ، عشق وقتي كه عاشق مي شوي تمامي بوسه ها و نوازشهاي تو سبز خواهد شد ، لبهاي تو سبز خواهد بوسيد و چشمان تو سبز خواهد ديد چرا كه عشق پاكي به ارمغان مي آورد و هوسها و نفسانيات و ناپاكي ها را مي برد خود غسل تعميدي است كه يحيي مي داد و با آن از سر نو متولد مي شوي چنانكه فروغ گفت
عشق چون در سينه ام بيدار شد از طلب پا تا سرم ايثار شد

**************


بفرماييد ما اين همه از عشق بنويسيم ، حالا اين همساية بالايي ما كه زن و شوهره عاشق هم بودن تمامه شيشه ها الان اومدن پائين و آقا زده به سرش از خل بازيهايه خانوم 3 ماه نيست عقد كردن !‌راستي راستي كه اگه ليلي و مجنون هم به هم مي رسيدن شايد قضيه همين بود من ديگه بايد برم برم ببينم چه خبره فضولي بده نه ؟‌اما فكر كنم اگه اينا يه ذره ديگه پيش برن ساختمون رو سر ما خراب ميشه

No comments: