Friday, May 25, 2007

ببار باران


باران باران باران خانه سیاه است

ببار باران خشمگین ببار ببار که تو نیز از تبار وحشی تبعیضی ، و صوت ناسازگاری راستین زمین ، ببار که مفهوم صریح امنیت در دیار من به یغما رفته است ، و براداران و خواهران و مادران و پدران من در جای جای این زمین زیر این ماه پر از درد قدم می زنند

ببار باران ببار باران که خانه سیاه است هنوز

اینجا همه چیز به شستشو نیازمند است باران ما کنار مردمانی که حقیقت را در بی پناهی لمس کرده اند قدم می زنیم ، و تو همیشه با صدای غمگینت فریاد می زنی که هوا خوب است ! هوا خوب نیست ! موج منفی منفی نگاران دنیا رنگ دنیا را سیاه کرده است ! و کبوتران پرواز بر این فضای دود آلود نازیبا را دوست ندارند

زمین این پیر سالخورده کهن از خون برادارن آزادی خواه آبیاری می شود ! من کتابهای خسته ام را بسته ام و نوشته هایه خستگی ام را در آتش زمین می سوزانم ، وای هملت جوان چگونه بین بودن و نبودن پرسه می زند ببین این گامهای لرزان را

ببار باران ببار باران که خانه خانه سیاه است هنوز

کفشهای ما بی همراه است باران ، و دستهای من تهی و تنها یند

تو دست ما را بگیر و ببر ببر به آنجا که عشق از آنجا می روید

ببار باران به دشتهای کویر تا دل کویر دیگر نگیرد

باران یاد شوینده ی تو همراه با صبوریه من در کتیبه ی زمان تشییع می شود

من وظیفه ی عبور دارم تا آنگاه که شعله بودنم بمیرد

من وظیفه ی بودن دارم تا کلبه متروک خانه ام را به نور مزین کنم و تنهایی خود را فراموش

ببار باران ببار باران که خانه سیاه است هنوز

باران آیا خوش طعم تر از غذای حق و گوارا تر از آب دوستی طعم دیگری یافت می شود

ببار باران بیبر به تنهاییه تنهایه این جمعه تنها که خانه سیاه است

ببار باران و آتش تنهایی این جهنم سوزان را با صدای آبیاریت خاموش کن
باران باران خانه سیاه است

No comments: