Friday, May 18, 2007

بی خبری


چند روزیه که ازت خبر ندارم ! جز یه کامنت کوچیک ، اردیبهشت تمام شد ، کم کم ما داریم به نبودنت عادت می کنیم ! نمی دونم کجایی نیستی اما من تو رو تو گم ترین آرزوهام به یاد نمی آرم زنده و حقیقی دوستت دارم مثله یه برادر مثله یه دوست ؟ پس اونی که تو هستی کیه ؟ و اونجایی که هستی کدوم جهنمیه ؟ از اینجا که چیزی پیدا نیست ؟ یه دلم می گه دود شدی رفتی تو آسمون ، یه دلم می گه شغلت رو عوض کردیو دیگه اونجا نیستی ! چرا دوستت رو گداشتی با یک عالمه سوال و رفتی ؟ من می خوام بیام ببینمت . یکی باید بیاد من رو بغل کنه بیاره ببینمت تا جوابه اینهمه بی سوالیه پر عشق رو بدی ! صدات رو می شنوم که می گویی از زندگی با شماها دشمنانه دوست نما خسته شده ام ! سعی می کنم واقعیت را بفهمم ولی افسوس ... تمامی کارهایت را دوست داشتم خودت می دونی به اندازه یک دوست ! در کارها و خواسته هات عجول بودی که درکش می کردم حق داشتی بی تحمل باشی ! تو رو خدا چشمهات رو باز کن هر چیزی یه سلسله مراتبی داره چرا اینقدر عجولی ؟ به هر حال خیلی خستم و دلشکسته و دو چشم خانه خیس به انتظار دوستی همیشگی ات ، خیلی درهم نوشتم اما امشب توانستم برایت بنویسم و اینبار دلم برای هیوایه دوست تنگ شده است

1 comment:

Unknown said...

baram benevis chon faghat neveshtehate ke...