Sunday, May 13, 2007

بویه دوستی


چند روز گذشته است ! شبها دیر به خانه می آیم ! هنوز در بهت به سر می برم ! امشب مادرم از من پرسید ازش خبر نداری ؟ باهاش تماس نمی گیری ؟ می گویم او احتمالاٌ دیگر بر نمی گردد چون در مقابل من در ظاهر هیچگاه خشونت به خرج نمی داد و ذاتش با خشونت تضاد داشت حال که من چهره دیگرش را دیده ام فکر نمی کنم بازگردد ... می گویم همه چیز ناگهانی اتفاق افتاد گویا چیزی در زمین منفجر شده باشد . امروز استندبای بودم مادر خانه نبود سها هم همینطور توی خانه پرسه می زدم همه چیز بویه دوستی او را می داد ! تازه امروز رختخوابم را مرتب کردم ، قلیان را جایه خودش گذاشتم و جاسیگاری سیگارهایش را خالی ... همه اشیایی که دست زده بود گویی بویه دوستی می دادند و من باور نکردم و نمی کنم که او بد باشد حتی اگر تمامیه تمامه جهان لب به بدیش بگشایند . به هر چیزی که در اتاقم نگاه می کنم خاطره ای از دوستی او بیرون می ریزد ، حالا بیرون باران می بارد و جایه پاهایه دوستی اش را می شوید .... وای خدایا چرا آدمها نمی تواند در یکدیگر حل شوند ؟ از اینکه نتوانسته بودم وارد حیطه دوستی اش شوم احساس تنهایی عجیبی می کنم !؟!؟ تلفن زنگ می زند !؟!؟ حتماٌ یکی دیگر از آدمهایی است که نتوانسته ام در آنها رسوخ کنم !؟!؟ اما او که بقیه نبود به قول خودش با بقیه فرق داشت و اینبار خاطرات دیگری را در دلم برایه گریستن باقی گذاشت چرا که او به راستی با همه فرق دارد ...فرق فرق فرق

2 comments:

Unknown said...

baram benevis hamin faghat...

Unknown said...

baram benevis chon faghat neveshtehate ke...