در را كه باز مي كنم هرم گرما چنان به صورتم مي خورد كه نگو
چند وقت ديگر چند وقت ديگر كه نمي دانم كي خواهد بود
شايد همين پاييز كه بيايد
اولين باران پاييزي بيماري قديمي و مزمنم را خواهد باريد
يك اعتياد دوباره به يك افسردگي كه سالهاست
چون موشي كوچك در ديواره دلم لانه كرده است
و من خودم را غرق مي كنم
غرق در اضطراب هراسناك آينده اي كه نيامده است
افسوس كه زندگي يك صفحه گرام نيست و دگمه بازگشت ندارد
و مرغ همسايه ها هميشه غاز بوده و غاز خواهد ماند گويا
و مشكل هميشگي ما اينست كه نمي دانيم
چي به چي و كي به كي و چي برايه كجاست
اصلا مشكل ما مشكل خود ماست
طي كردنه تكراريه مسير هر روزه
و نوازش هر روزه باد از يك سو در يك مسير
باد باد باد
و در اخر هم باد ما را خواهد برد
تا ارتفاع هقتم
آسمان
و آن وقت تازه
مي فهمي كه تنهايي و چقدر سردته
No comments:
Post a Comment