Friday, February 27, 2009

خونه تكوني



فكر كن از اين ديوارها خسته شده باشي، از اين كه مدام سرت مي خورد به اين محدوده هاي تنگ خودت

فكر كن دلت هواي آزادي كرده باشه يك جور آزادي بي حد و حصر
فكر كن دلت از رنگ ها گرفته باشد، از رياها، چهره هاي پشت رنگ ها، دلت بي رنگي بخواهد، فضاي شفاف يا بي رنگ

فكر كن يك حال غير منطقي بهت دست داده باشد كه هر استدلالي حوصله ات را سر ببرد. دلت بخواهد مثل بچه ها پات رو بزني زمين و داد بزني كه من اين را مي خواهم يك مدتي اينجوري بودم
شايد حتي هنوز هم و تا آخر اما بايد خونه تكوني مي‌كردم و منتظر يه نشونه بودم شايد يه پيامبر به هر حال اين او بود كه امروز انگاربا كمك به تغيير تحول در اين صفحه و راه انداختن يه خونه تكونيه بزرگ با سكوت گفت: گوش كن صدايش را مي شنوي، صداي آفتاب بهاري و صداي شكوفه هاي درخت بهار نارنج را. نگاه كن! زمستان و خزان دارد خداحافظي مي‌كند و بهار به تو لبخند مي زند... بوي تازه بهار را تنفس كن. شادماني بهار به قلبت نفوذ مي كند و نويد بهار، بهاري پر از شادي برايت به ارمغان مي آورد. حالا از شكوفه هاي بهار بگو، از حوض كوچك خانه مادربزرگ كه ماهي توي آن به جنب وجوش مي افتد

و اين او بود كه رسم دوست داشتني خونه تكوني رو به يادم آورد رسم خونه تکونی رسم بی نظیری که من خیلی دوستش دارم مثل دیوار شستن. زمانی که مامانم بود خیلی بهش غر میزدم که چرا این همه کار می کنی ولش کن! مگه این کارها رو نمی تونیم در طول سال انجام بدیم؟؟ اما حالا خودم خیلی دوست دارم توی خونه‌ي مادر به ياد خودش و طريقتش یه خونه تکونی توپ و کامل داشته باشم. بدون خونه تکونی اومدن بهار معنی نداره. هرچند که تو این هوای تهرون با یه پنجره باز گذاشتن همه چی به حالت اولش برمی گرده امـــــــــــــا........ کیف خونه تکونی به همينه به اينكه همه چيز عوض بشه به اينكه اينبار نو بشيم شايد با همون افكار اما از يه پنجرة ديگه جاي نگاه رو عوض كنيم و از يه دريچة ديگه نگاه كنيم دريچه‌اي كه به انتهاي كوچة خوشبخت باز ميشه و من اولين گام خونه تكوني رو از بلاگم يعني مركز ثقل افكارم آغاز كردم و به آفتاب سلامي دوباره ... و به جويبار



.

No comments: