Tuesday, November 04, 2008

نقش تو


امروز از همة خيابانها و كوچه هايي كه رد شدم نقش تو را ديدم
همه جا ردي از نگاه تو و بوي تو بود
پادشاه فصلها پاييز در سوگ رفتن مريم نشسته بود
همه ويترينها نقش تو را پخش مي كردند
و گريه و دلتنگي و عزا سهم من بود
وصداي اذان از گلدسته هاي مسجد قديمي انگار صداي تو بود
امروز همه چيز من منتهي به كلام و صدا و خاطره و عكسهاي تو بود
واي مادر ديدي ديدي كه چگونه تو را آن ماشين سفيد به سمت دالان نور برد
و رودهاي بهشت نام تو را ذكر گفتند
و مي دانم كه مريم عذرا به پيشوازت آمد
و مسيح در رداي ارغواني خود لبخند زد
و من باز در خيابانها تنهاي تنها رها شد

2 comments:

tardid said...

علف های تلخ در مزارع گندیده خواهد رست
و باران های زهر به کاریزهای ویران خواهد ریخت
آه مادر
مرا لحظه ای تنها مگذار
مرا از زره نوازشت روئین تن کن
من به ظلمت گردن نمی نهم
همه جهان را در پیراهن کوچک روشنت خلاصه کرده ام و دیگر به جانب آنان باز نمی گردم

tardid said...

واژه های پوسیده این روزگار ناسازگار ، یارای آن ندارند که اندوه قلب ها را به رشته بیان بیاویزند .
نازنینم ، روزگار سختی است برای شما .
این را کسانی که تنهائی ابدی شان به سحر کلام مادر محتاج و معتاد می کند ، خوب می فهمند .
این فصل دیگری است ،
سرمایش از درون /
درک صریح زیبائی را /
پیچیده می کند ...
راستی نازنینت چه فصلی را برای سفر برگزید ...