Monday, November 24, 2008

شكسته فنجان زندگي


باز يه غروب دلتنگ و تنها و پر از خستگي نبود او كه دوباره دل هواي بودنش را كرده است

سياهي كنار شب مي دود و باران اشك جاريست باز

روز بي حرف و حديث و هيچ وصيتي مرده است

روز مرده است و خورشيد فردا هم به خاطرات پيوسته

جغدي پير مي خواند بر بلنداي بام شب

در اين شكسته فنجان زندگي

تنها صداي مرغك تنها

پرده سكوت شب را پاره مي كند

واي اين مرغ و اين شب و اين ابري كه در انتظار تلنگر يك رعد نشسته است

افسانه مرگ از ياد برده

باد مي وزد آرام آرام

غم من چون موجي سهمگين

به صخره هستي كوفت مرا

خاطره عشق تو بود

زندگي عطر تو بود

خواب با بودن تو آرام بود

مرگ با بودن تو زيبا

بر برگهاي تاك خزان مي نويسم نام تو را

نام تو را نام تو را






1 comment:

tardid said...

روزگار همیشه سخت است در این مدار سرد ، نازنین
می گویند جهان اگر چه همواره به کام شادکامان بوده است ،
ولی پیشرفت آن همواره مدیون رنج دیدگان بوده و هست

گاه می اندیشم والاترین لحظات گذشته عمر ، روزهای سخت و طاقت فرسای آن بوده .

از این رنجهاست که ذات هنر می جوشد و جام زیبائی سیراب می گردد .

روزگار برای یک بار ، ارزش ماندن و دیدنش را داراست

آرامش و صبوری ...