Monday, June 07, 2010

يه توضيح


الان حدودا چندين و چند ماه و چند روزه که می خوام بنویسم ولی نمی شه
چند وقته پيش جايي نه اصلا همين خونه خودمون بچه ها همه از اين كه من مرثيه سرايي مي كنم و از تنهايي و غم و غصه مي نويسم شاكي بودن و يكي از دوستان مي گفت كه اگه كسي عشق داشته باشه اينقدر نا اميد نيست و یک دوست خيلي خيلي عزيز ديگه اي در یک کامنت برام نوشته كه وقتشه كه شاد بنويسم و معني وبلاگ نويسي و اين حرفها اصولا اين نيست كه از غم و غصه بنويسي و مرثيه سرايي كني به هر حال
من اون قسمتهايي رو كه دوستان نگران من هستن و اينحرفها رو دوست دارم و خيلي هم متشكرم كه بچه‌ها به ياد من هستن و حتي گاهي نگرانم ... و اينقدر هم كه من دوستشون دارم و خواهم داشت هم به قدري خيليه كه گاهي فكر مي كنم بعد از مرگم آيا كسي هست كه به اندازه من اونها رو دوست داشته باشه يا نه كه مطمئنن نه ... و اين حرفها و اگر هم دير به دير بهشون زنگ يا سر هم مي زنم غرض دوست نداشتن نيست كه درگيري شديد ذهني و روحي و كاري است و بس و ... به هر حال اگر من به جاي شما بودم خودم رو مي بخشيدم ... پس معذرت از بديها و نبودنها و ... خيلي چيزهاي ديگه


اما خوب كلا و اصولا من با اینکه آدم ها و سلايقشون روي زندگي خصوصي يعني حتي خيلي خصوصيه آدم تأثير بگذاره خيلي موافق نبوده و نيستم هر چند نصيحت پذيرم و هميشه تسليم اما اينروزها و پس از مدتها فكر مي كنم وبلاگ هر کسی مال دلِ اون آدمه و اینکه چی دوست داره بنویسه به خودش مربوطه ،‌ چون شايد توي اين محيطه كه آدم به راحتي خالي ميشه و ... دیگران هم می تونن بخونن و نظر بدن
و من اصولا بیشتر زمانهايي مي تونم بنويسم که غمگینم و اين مطمئنن به اون معني نيست كه روزهای شادم کمه ... نه ... ولی وقتی همه چیز آرومه منم چقدر خوشبخت و خوشحالم نوشتنم اصلا نمیاد
و اصولا در مواقعي هم كه شادم و زندگي آروم و ... از تزلزل اين موقعيت و به قوله معروف : همين رويايه شيريني كه مي دونم نمي مونه دچار يك غم و يأس و اندوه و افسردگي خاصي ميشم و دوست دارم زمان در همون لحظه‌اي كه هست متوقف بشه كه اينم اكثره اوقات كه نه هميشه ميسر نيست ... به هر حال
البته من در زندگاني و در زندگیم به طور خاص يه وقتهايي هم چيزهاي شاد و شايد طنزو و گاهي هم كاريكليماتور شايد نوشته باشما اما چون مربوط به بخش خیلی خصوصیِ زندگیم میشه خيلي دوست نداشته و ندارم كه اینجا بازگوشون کنم پس بالطبع چند تايي شايد هم بيشتر از چند تا نوشته‌هاي شاد هم دارم ... اما

به عنوان يك شاگرد شايد و به عنوانه يه آدم حتي شايد احمق اين غم و اندوهه كه باعث ميشه انسان به مسائل اطرافش بيشتر توجه كنه و دلش صافتر و مهربونتر بشه و اونوقت عاشق و شيدا و اينها بشه و ... چه مي دونم اونوقت دلش بخواد يه دلنوشته اي چيزي بنويسه كه اينروزها بدبختانه من اينقدر گرفتارم كه وقته غصه خوردن هم ندارم و ... چه عرض كنم
و هم اكنون ساعت 4.30 دقيقه صبحه من تازه از يه كار اومدم و دارم آماده ميشم برم سر يه كار ديگه و همه ماجراهاي سر اين كارها از بازي و هنر و فيلم و اينها همه باهم مغز و روانو قلبمو به هم ريخته و بي خوابي هم عجيب در اين به هم ريختگي تأثير داشته و داره و اين حرفها ...و فكر كنم بايد يه تحقيق در مورد اينكه اصولا چرا هدايت در زمان غم خوب مي نوشته، بالزاك در زمان فقر و ديكنز شرايط فقر زمانش رو كه حسش كرده بوده در تنهايي مي نوشته انجام بدم ... پس تا بعد و در يك زمان غم انگيز تنهايي كه دلم هواي نوشتن كنه خداحافظ
ببخشید

No comments: