Thursday, June 24, 2010

آدمها


در خانه را باز كه مي كنم

خانوم جان خاطراتم را با خودش به پيشواز مي آورد

و باد كولر چنان مي بردم که مپرس

وهزار هزار بار ِ بارِ ديگر

تنهايي ِ هميشگي و گرمازدگي ِ تابستاني ام را آسمان ، می بارد
و تا مي تواند اين ماشين و آن دل قراضه‌ام را لكه لكه مي كند

من در سكوت لحظات خودم را غرق می کنم

در احتمال ِ این همه یِ نزدیک بودنِ پر اضطرابت

اي آشناي دور

اي آيينه دار عشق

اي احتمال بودنت ... شايد 2 درصد

ا
فسوس، افسوس،‌ افسوس

زندگی دکمه بازگشت ندارد
من در انتخاب آدمها هر روز اشتباه مي كنم

و هر روز در گذر ثانيه ها خرد مي شوم

هر لحظه ... و اما در ميان اين صورتكان هزار چهره چون روزگار هزار داماد

چيزهايي هم يافت مي شود

مثلاً

دوست بازيگري كه بعد از مدتي از حالم جويا مي شود و من هرگز فكر نمي كنم او به يادم باشد

دوستي كه عاشقانه هاي جوانيم را فرياد مي كند

يا دوست ديگري در فيس بوك برايم مي نويسد

كه قرار بوده است تماسي تلفني با او داشته باشم

و من آنقدر در روابط مسلولم غرق بوده ام كه اينهمه نور و دوستي را نديده ام

و خاله زاده اي كه سالها پيش به جنوب فرانسه رفته است و مدتهاست من خبري از او نداشته ام تا در فيس بوك ديدمش و ... چه بگويم


كه مشکل من همواره اینست که در شناخت آدمها اشتباه مي كنم

واي آدمها آدمها آدمها

No comments: