Tuesday, June 01, 2010

من گم شده ام


چند وقتيه كه فكر مي كنم من گمشده‌ام

آري من گمشده ام

در لباسها و آدمكها و ماسكها و موها و نقابها و ريشها و حتي گلها و گياهان

من گم شده‌ام در كوچه پس كوچه‌هاي تهران

در زير آسماني كه غبار گرفته و تنهاست

و تونلهاي افتخار ملي اش آتش مي گيرند

من در آن گير مي كنم و بعد

هيچ رسانه‌اي در هيچ جاي جهان نمي نويسد كه اگر ما زود فرار نكرده بوديم جزغاله مي شديم

من گم شده ام در افكار منحرف و مسخره و بيراه اين آدمهاي به ظاهر هنرمند

من گمشده ام در فشارش دستهاي مهرباني كه تلاش مي كنند مهربان بمانند

اما مهر نام آن پرنده‌ايست كه مدتهاست از بامهاي ما كوچ كرده است

آري من هم گم شده ام در ميان واژه‌ها و صداها و كلمه‌هاي بيگانه

و اينروزها بيشتر از هر چيز در پي يافتن خودم هستم

اما خوب زير اين تاريكي و غبار دوستاني دارم چون سهراب بهتر از برگ درخت بهتر از آب روان و خدايي كه در اين نزديكي هاست

من گم شده ام در دستهاي دوستاني كه دوستيشان را حتي با فرياد به من تفهيم مي كنند

و من خود را در كوچه‌هاي همين شهر و همين زمان و همين ديار پيدا خواهم كرد

No comments: