Saturday, December 18, 2010

سلام شنبه سلام عشق سلام خداوند


بعد از مدتی حدود یک ماه یا شاید کمتر یا بیشتر تصمیم به نوشتن گرفتم با ذهنی آرام و قلبی سرشار از عشق عشقی که ثمره ایمانی است بس بزرگ ، هرگز هرگز هرگز باور نداشتم که در پی آن اتفاقات عجیب و غریب اینگونه دچار آرامشی شدید شوم و ذکری در دلم بیداد کرد که گویا عشقها و آتشهای زندگیم نیز عوض شدند در دهه ای دیگر شکلی دیگر و نوعی دیگر نوعی دیگر از زندگی که به سان پلی است که از آن عبور باید ...اکنون در حالی دست به نوشتن می برم که آسمان شهرم هر چند دود آلود اما زیباست و خورشیدش گرم و بی دریغ و این منم که سعی می کنم چون رود رونده و پویا باشم دوباره مثله قدیم شروع کردم به شعر خواندن شعر گفتن و نوشتن و باز مثله قدیمها به کتابفروشیهای انقلاب سرک کشیدم نگارخانه های نقاشی وای من چقدر کار داشتم گویا مدتی رو در یک خواب گذروندم نه مثله یه رویا یا شایدم یه کابوس نمی دونم اما هر چه هست حتی اگر دود آلود و نازیبا اینروزها برای من جای تنفس است ... باز دستهایی رو در فامیلم فشردم که سرشار از عشق محبت و بوی قدیمها بودند اشکهایی که بوی مادر داشتند و چشمهایی که انرژی مادر و مادر ، مادر من رو برای اون که دو یا سه سال پیش بودم تربیت نکرده بود یعنی همه ما رو تربیت کرده بود برای بزرگ بودن و بخشیدن که بخشیدن از گرفتن فرخنده تر است و من چه شاگرد بدی بودم... اما خوب هیچوقت برای شروعی دوباره دیر نیست باز به پای آن مولود مقدس رفتم شمع روشن کردم با عشق مولانا تمرین زندگی کردم و چقدر خوبیها خوب اومدند پیله ای از جنس عشق دور خودم کشیدم اینبار به ذکر خدا و به نور او و وقتی که خدا با ماست کیست بر علیه ما ... دلم برای باغچه سوخت برای گلها به هرسشان رفتم چون خودم ... دلم برای آسمان سوخت و گریستم برایش با عشق ... که ببارد باز با عشق ... و این سپر نوری که استاد بر من مرحمت کرد و آن مولود مقدس ... آن مولود مقدس و به جایگاه مریم سرک کشیدم ... وای من جهان را چون رحم دیدم کنون ... و یاد آن جمله از مسیحه مقدس افتادم که فرمود بیایید نزد من ای تمامی گرانباران و زحمتکشان یوغ مرا بر خود گیرید و از من تعلیم یابید که حلیم و افتاده دل می باشم و در نفوس خود آرامی خواهید یافت ... وای به ذکر خدا چی که نشد بر من و چه که نرفت بر ما ... و دعای عهد زمزمه کردم الهم رب النور العظیم و رب الکرسی الکریم ... و چقدر همه چیز عوض شد ... خلاصه که خدایا وقتی شنیدم اومدی خونه تکونی کردم ... اتاقم رو اسکن کردم ... آیینه رو دستمال کشیدم و کتابها و کاغذها رو جمع و جور ... و پای تصویر مقدس شمعی و عودی و هوایی ... باز این اتاق معبد شد و باز من من شدم آن دگر من نبودم که حیف از آن عمری که آنگونه زیستم ... هوا هوا هوا هواهای خوب هواهای عشق هواهای خواب ... و دلم باز برای آنهایی سوخت که نفس نفس نفس خویش فراموش کرده اند ... رابطه مرید و مرادی یادم افتاد و من چشمهایی رو دیدم سرشار از عشق و خدایی که در این نزدیکی است و من با ایمان به او به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد ... سلام شنبه سلام عشق سلام خداوند ...

15 comments:

ريحانه said...

سلام
به حالتون غبطه ميخورم
من كه مدتيست غالبا اينقدرم عقل و كفايت نيست شدم همون قلم نامحرم.دماغم از قدح خاليست.اميدوارم هميشه روزگارتون به همين زيبايي سپري بشه.
تو اگر در تپش باغ،خدا را ديدي،همت كن و بگو ماهي‌ها حوضشان بي آب است.
شاد باشيد و يگانه

lordjesus said...

و خدایی که در این نزدیکی است ... در تمامی تلخی های زندگی و ماسکهایی به اسم دوست که دوره ام کرده بودند و شاید کرده اند تنها عشق به خداوند مرا از پل گذر داد حوض بی آب است چون ماهیها عشق نورند

ريحانه said...

از كجا بودنم معلومه مني كه زندگي كردنم از يادم رفته. با ياد عشق تنها كلمه‌اش در
ذهنم حك ميشود، همين... نگاهي به افقي ندارم...افقي نگاهي به من ندارد. رسم اينچنين است، هرقدر بخواهي خواسته ميشوي. دوست ندارم چيزي كه دوستم بدارد چيزي...
خلاصه در دلم بود كه آدم شوم اما نشدم.
جز خدا دوستي نداشتم و ندارم قابل اعتماد،كم توقع،كم حرف مهربان و ....
به هر حال ممنون كه پاسخم رو داديد
با اينكه شما رو نميشناسم اما نميدونم كه چي شد اينها رو نوشتم خب فضاي مجازي همينش خوبه
عشق باشي و عاشق نيز هم

lordjesus said...

نازنین در اکنون زندگی در جایی ایستاده ام که نه راه پیش است نه پس ... ماسکها و نقابها دوره ام کرده اند به قوله قدیمیا از گوشت چه خیری دیدیم کوفته که هزار دست خورده ... فضای مجازی اینش خوبه که بی ماسکیم به هر حال در هر لحظه ای از زندگی خدا رو فراموش نکن و عشق رو به توان هزار دوست داشته باش چیزی رو تا دوست داشته باشدت چیزی که این تنها امید برای ادامه چیزی شبیه به زندگی است ... که وقتی خدا رو داشته باشی مثله امروزه من که به سیم آخر زدم به سیم آخر نمی زنی یعنی یه فاز مونده به سیم آخر صبر می کنی ... به هر حال این نیز بگذرد

ريحانه said...

كاش به سيم آخر زدن رو بلد بودم يا جراتش رو داشتم
دلم براي خودم تنگ ميشود گاهي
راستي اينترنت و فضاي مجازي خودش بزرگترين ماسك دنيا نيست؟

lordjesus said...

مدتها پیش در بلاگی دیگر نوشته بودم دلم برای خودم تنگ شده است حالا برای تو می نویسم که دلم برای خودم تنگ شده است و برای عشقی که روزی در دلم جای گرفت و تا به امروز حملش می کنم ... و دلم برای باغچه می سوزد و برای گلها ... فضای مجازی اتفاقا اگر مثل بلاگهای شناس من نشود جایی است برای بی ماسکی بی ریا از عشق گفتن و از عشق شنیدن ... و از مرگ ... باز هم می گم عشق را به توان هزار فراموش نکن و خوشحالم که خواننده ای دارم از جنس نور انرژیهای هم سوی شما رو می گیرم و بر سر هر دعا دعا گو و محتاج به دعا

ريحانه said...

تا به حال دعاتون نكردم يعني يادم ميره ديگران رو دعا كنم اما حالا كه گفتيد اميدوارم يادم بمونه.در اطرافم تقريبا ميتونم بگم كسي رو دل به دلم نداشتم شمارو نميشناسم اما ميدونم كه ميتونم باهاتون حرف بزنم همين شايد همدليم و من نميدونم باز به حالتون غبطه ميخورم كه عشقي در دل داريد عاشقي از يادم رفته حسهام رو گم كردم گفتيد مرگ چه كلمه آرامشبخشي
آري،آري زندگي زيباست كي ميگه؟
از زندگي از اينهمه تكرار خسته ام
از هاي و هوي كوچه و بازار خسته ام
دلگيرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
راستي شما ديگه چرا شما كه نوشتتون پر از اميده همين باعث شد من براتون پيام بذارم خواستم ببينم اينهمه اميد از كجاست. خستتون كردم سخن كوتاه ميكنم
راستي از تعريفتون كه تعارف بود ممنونم اما من اينهمه نيستم نور بودم اما الان بعيد ميدونم

lordjesus said...

سلام نازنین برای اولین بار کسی در نوشته های من از امید حرف زد ... باید برایت بنویسم که اگر نوشته های قبلیم را مطالعه کنی می بینی که چیزی جز ناله و فریاد و به قول بعضی از به ظاهر دوستان مرثیه نداشته و ندارم اما ... این روزهای آخر به این نتیجه رسیدم که وقتی فاصله بین دو اذان اینقدر کوتاه است چرا عاشق نباشم چرا به ناگاه جهان را چون رحم دیدم و مرگ رو تولدی دیگر و عشق رو حملی و بارداری تازمان آن تولد ... راستی تعارف نمی کنم آنکس که اینگونه می نویسد از جنس ماهی عشق نور است ... منتظر نوشته هایت هستم

ريحانه said...

اين سلام بعد از سه پاسخ يعني چي؟
يعني اينكه پذيرفتيد يه مزاحم مياد صفحتون رو بازديد ميكنه و نظر ميذاره؟
فقط يك شوخي بود
پس واجب شد پست هاي قبليتون رو بخونم البته شايد نيازي نباشه چون مهم اينه كه شما به نتيجه خوبي رسيديد و مطمئنا از دست دادن مادر كه فرشته ي انسان هست در اين دنيا سخته و من خيلي متاسفم
و اما عشق گاهي اوقات احساس ميكنم كه تنها يك عشق ميتونه انسان رو سرپا كنه شايد البته شايد هم نه نميدونم مدتيه كه هيچي نميددونم به حسهام اعتماد ندارم ديگه به هيچكس و هيچ چيز اعتماد ندارم دلم از انسانها گرفته خيلي زياد دلم ميخواد برم ته دنيا و تنها زندگي كنم به دور از تمام مناسبتهاي اجتماعيه مزخرف ميدونم مسخرست اما دلمه ديگه صبور بودن سختترين كار دنياست

دیرگاهیست به کنار پنجره نرفته ام
دیرگاهیست به آسمان نگریسته ام
بی تعصب از شلاق زمانه
نارضایتی را کنار گذاشته ام
زجر را با شرم تبادل کرده ام
صورتم سرختر از همیشه
از بس که سیلی خورده ام
قصد بدگوئی نداشته ام
!طاقتم کم شده
دلجوترین بوده ام همیشه
امروز دلجوئی می خواهم
نمی یابم
نیست
یا خود توان گفتن درد ندارم
پس به بازی روزگار
مشغولم
راستي اميدوارم نتيجه اي كه شما گرفتيد كاملا اعتقادي باشه و به عمل برسه نه در حد حرف و بايدها و نبايدها

ريحانه said...

دارم نوشته هات رو ميخونم و واقعا دارم لذت ميبرم حرفهاي دل من هستند خيليهاش
از غم نوشتي اما در واقع احساس غم به من نميده نميدونم چراشايد به خاطر اينكه شادي و غم از يك چشمه سرچشمه ميگيرند از غم نوشتي اما يك اميدي در همش هست همشون خدا داره شايد چون حسهاي الان منه
نميدونم

lordjesus said...

نتیجه گرفته شده در عمل بسیار سخته نازنین چرا که واقعیتها هرگز به زیبایی روایات و افسانه نیستند اما وقتی ما سعی می کنیم الگوهایی رو انتخاب کنیم برای ادامه زندگی مثله مسیح مثله مریم مثله حضرت مولانا و مثل خیلی های دیگه باید توانمون رو هم بالا ببریم باور کن من هم مثله تو دلم گرفته است و مدتهای مدیدی بود که به کنار پنجره نرفته بودم سالهای سال عشقی رو حمل کردم و می کنم که شاید پایانی اش نباشد اما چه باک ... موهایش را لبهایم زمزمه می کنند و ذکر یا نور گرفته ام به موفقیتش امروز دلم به اندازه تمام ابرهای عالم گرفته بود و گرفته است در شهری که بارانهای نقره ایش زبانزد خاص و عام است و گریستم تلخ و با فرشته همراهم به سخن برخواستم حالا الان در اکنون اینک به عشق می اندیشم و می دانم که تو هم چون من مشتاقانه منتظر دعایی هستی ... نازنین گاهی اوقات آدم در زندگیش به بعضی از پیامها نیازدارد شاید همان که به آن می گوییم امداد غیبی ... و به بعضی از خوابها ... نشانه ها رو فراموش نکن و باز هم عشق رو به توان هزار می دانم که در جهانی اینچنین سرد و سیاه که عشق فراموش شده است حق داری که بترسی و در تنهایی لانه کنی چون من اما تنها و بی خدا نه تنها و با خدا و با عشق و ... برایم دعا کن که ناشناخته دعایت می کنم

ريحانه said...

زندگي رسم خوشايندي است اگر با ساز مردم نرقصيم و بدون توجه به نگاه تيزشان در آغوش باد در خيابانها بدويم و در اخر خودمان را قرباني حوض وسط پارک کنيم تا خستگيمان را با کمال ميل بپذيرد.
واي خدا يعني ميشه يه روز از منيت ها از اجبارها رها باشم
زندگي رسم خوشايندي است اگر دچار باشيم،دچار آن يگانه تنها، يگانه اي که بيناست حتي در ان هنگام که پديده اي وجود نداشت.
دلم از مرزها تنگ است
كاش ميشد كه دمي همه را خط بزنم و نگويم كه برو و نگويم كه بايست
آه
فكر كنم دارم چرت و پرت مينويسم خزعبلاتي كه از فكر خسته از دل خسته زندگي يافتند و آهي از ريه اي تبدار
گفتي گريه نميدونم خوبه يا بد اما چند وقتيه باهاش زندگيه مسالمت آميزي رو در پي گرفتم و از خودم حيرانم مني كه به سختي اشك ميريختم
چرا دلت گرفته؟
اين سوال منرو بي ادبي يا فضولي تلقي نكن اما از وقتيكه حرفهاي دلت رو خوندم و قسمتي از زندگيت رو احساس همدلي بيشتري ميكنم
مختاري اي انسان خواستي پاسخم رو بده نخواستي نده

... said...

چقدر بده كه انسانها مختارند

lordjesus said...

چرا دلم گرفته ؟؟؟ سوال غریبی پرسیدی نازنین ... پس از مرگ تنها دوست زندگیم یعنی مادر عشقی برام جاودانه در دل بود که مسیحایی می دیدمش اما بعد از اتفاقی به جسم باور پیدا کردم و عشق برایم دوگانه شد تا آن زمان که عشقم در محراب بود محراب گونه با او می زیستم اما اکنون ... چه بگویم ... بگذریم به قول دوستی ای کاش حال همه خوب باشد حال همه ما خوب است اما تو باور نکن و من خراب خواب او می روم از گریه های بلند ... و دلم گرفته است ... دلم گرفته است

ريحانه said...

يه بار خيلي دلم گرفته بود يه دوستي اين متن رو برام گذاشت نميدونم چقدر نيازته شايد هم قبلا خوندي يا از زبون كسي شنيده باشي اما من وقتي خوندم آرامش پيدا كردم البته قبول دارم بستگي به اين داره كه كي اينو به انسان بگه
ماه من غصه چرا؟
آسمان را بنگر ،که هنوز ،بعد صدها شب و روز
مثل ان روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر ،به ما می خندد!
یا زمینی را که دلش از سردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت!
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار ،دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت،
تا بگوید که هنوز ،پر امنیت احساس خداست!
ماه من،غصه چرا؟!
تو مرا داری و من هر شب وروز،
آرزویم ،همه خوشبختی توست!
ماه من !دل به غم دادن و از یاس سخن هاگفتن
کار آنهایی نیست ،که خدا را دارند…
ماه من !غم و اندوه ،اگر هم روزی ،مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ،از لب پنجره عشق ،زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ،چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود ،که خدا هست،خدهست!
او همانی است که در تارترین لحظه شب،راه نورانی امیدنشانم میداد…
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ،همه زندگی ام ،غرق شادی باشد…
ماه من! غصه اگر هست، بگو تا باشد !
معنی خوشبختی ،بودن اندوه است…!
این همه غصه و غم ،این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه !میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچیین ولی از یاد مبر:
پشت هر کوه بلند ،سبزه زاری است پر ازیاد خدا
و در آن باز کسی می خواندکه خداهست،خدا هست وچرا غصه؟!چرا؟