Monday, December 20, 2010

یلدا


و باز یلدا یلدایی دیگر نمی دونم کی و کجا دوستی می گفت تو که دور و برت شلوغه غصه ای نداری ... شایدم راست می گفت نمی دونم ... اما هر که بامش بیش برفش بیشتر ... به هر حال باز به عادت سال و ماه دعوت گرفته شدم به یلدا ... بلندترین و سردترین شب سال اما اصلا دلم نمی خواد جایی برم دو سال گذشته بعد نبود مامان تحمل خونه موندنم نبود مهمونی و مهمونی بازی... هرگز یادم نمی یاد که شبهای یلدا ما مهمون نداشته باشیم همیشه دور و برمون شلوغ بود و مامان شمع مجلس و بعد فال حافظ ... اما دو ساله که من حافظ یلدا رو از بهناز می خوام و شبهای یلدا رو به مهمونی می گذرونم شاید می خوام فراموش کنم نبود عزیزترینی رو و بغضی که تا انتهای زندگی هر بار که هر اتفاق نمادینی بیافته تو گلوم گیر می کنه اما فردا صبح او ل وقت از دو سه نفری که وعده گرفتند عذرخواهی می کنم ... البته بعد از بازگشت از بهشت زهرا بعد مثله همیشه های مامان کاجی رو که از کیش آورده بود بیرون میارم و درست عین قدیمها همه شب یلداهایی که بود کاج رو علم می کنم همون کاجی که گاهی اوقات می گفت بابا جان این تزئیناتش از خودش بیشتر شده و ... سفره یلدا ... غروب باید دیدن مادربزرگ برم هر چند شب رو اونجا نمی مونم توانی می خواد که من ندارم و دلی که باز من ندارم وقتهایی که مامان بود خانوم به زمین و زمان فخر می کرد اما حالا نه مامان هست و نه فخری برای خانوم ... بماند امیدوارم کسی هم یاده اینکه به ما سر بزنه نیافته ... دلم می خواد من باشم و سها و مامان ... بابا هم که سفره ...یه یلدای حسابی ... انار دون شده و کنجد و فرنی ... و بعد یه فیلم و یه خواب و یه قلیون درست و حسابی ... و شاید عشقی که نیمه شبی در یلدا زنگ در رو به صدا دربیاره خدا رو چه دیدی من این روزها به همه چیز و همه کس سلام می کنم و دلم برای او تنگ شده است و به روی خودم هم نمی یارم .... به قوله دوستی می گفتی هر کاری کردی بکن هر جور رابطه ای برقرار کردی بکن اما دلت رو جایی جا نگذار ... اما من نفهمیدم حالا دلم یه جایی جا مونده یه گوشه ای همین گوشه کنارا زیر سقفه همین آسمون ... شاید پیشه یه کسی ... به هر حال نه دیگه این واسه ما دل نمیشه ... که اگر دل شد دیگه عاقل نمیشه ... یلداتون یلدایی ممنون از الطافتون و پیامکهاتون و ... و دلتون دریایی

No comments: