Wednesday, January 06, 2010

بادبادک


لالا لای لای گل پونه دلم از شب و ابرو کین خونه

لالا لالا گل پسته چرا درها به روت بسته

غریبه نیست تو رو دشمن تو رو دشمن همین دوسته

***********

رهايم ساخته اند چون بادبادکی لرزان

هر بار مرا می کشند و بار دیگر بیش از پیش رهایم می سازند

در هجوم بادهای پیاپی و طوفانها و گردبادهای زمان

فریادها و ناله ها و گریه هایم در بلندای آسمان شنیده نخواهند شد

به ناگاه بادی سخت نخ نازک قرقره را پاره خواهد کرد

من آزاد خواهم شد از این خاک غریب

وآنگاه که سقوط می کنم در درختان باغ پیرمردی تنها

هر روز و هرشب و تا آن زمان که باران زمانه نم به تنم ننشاند

محبوس در لابلاي شاخه هاي درختي تنها

هربام تا شام

رد سنگهاي كودكان این خرابه رابر تنم نظاره خواهم کرد

1 comment:

گندم تلخ said...

اگر اجازه بدی نخت همیشه دست دیگران باشه
باید بگم
چطوری بادبادک که همیشه گریزانی و در راه