Sunday, April 16, 2006

به دوست عزيزم در آمريكا


چه بنويسم برايت و از كجا بنويسم كه پس از سفر تو به آن سوي دنيا پس از يك شور و شيدايي عميق عاشق شدم و بعد پس از مدتي كوتاه با فراغي تلخ سخت گريان شدم كه حاصلش يك افسردگي عميق بود به هر حال مي دانم كه نوشته هايم را مي خواني پس جواب نامه و كارتت را در وبلاگم مي گذارم و حكايت وجوديم را كه اكنون اين شعر است برايت مي نويسم
گوهر غم نيست جز در بحر طوفانزاي عشق
كيست از ما اي حريفان دست از جان شسته اي
از مد برايم نوشته بودي و از جمعي كه در آن زندگي مي كني گلايه كرده بودي ، چه بگويم اينجا نيز در جمعي كه تو مي شناسي مدل پوشش و آرايش از سرتاپا به اين صورت است : موي سر سيخ سيخ يا خروسي مدل مو آنچنان اهميتي ندارد فقط بايد آنقدر ژل بزني و اسپري افشان كني كه اگر خداي ناكرده دست يك بدبختي به موهايت خورد دستش چنان به سرت بچسبد كه تا ابدالدهر جدا كردنش ناممكن باشد، اگر پوست خوبي نداشته باشند پوست صورت را هم با يك ورقه فون مي پوشانند و .... بعضي ها گوشهايشان را سوراخ مي كنند و گوشواره اي نيزبه آن مي آويزند ، چند تا از اينه كه پا را فراتر گذاشته چند جفت گوشواره به گوشها و يك حلقه به لب و حلقه اي هم به ابروهايش وصل كرده !‌دماغ و پلك چشم و چانه و ناف هم كه صددرصد در نوبتند! خالكوبي روي بازو و باسن و هر جايي هم كه فكر كني مد روز است لباس نمونه تشكيل شده از شلواري كه فاقي 5 سانتي دارد و شورت بايد از بالاي آن معلوم باشد رنگش هم تا جاي ممكن جيغ و روشن شلوار پاره پوره باشد بهتر است
كفش هم دو سه سايز بزرگ تر از پا بزرگ و اسپرت و پهن و وقتي كه قدم مي گذاري بايد چنان پاهايت را به زمين بكوبي كه زمين از زمين بودنش توبه كند
باري من فعلا خوشبختانه در اين جمع افتخار دوستي با كسي را ندارم و تا جايي كه مي دانم در ايران امثال اينها خيلي كمتر از ساير كشورهاي جهان است ، متفكرترينشان پزشكي است كه هر ماه يك ماشين عوض مي كند يك شماره موبايل و يك آپارتمان سه شنبه به سه شنبه هم در يك كافي شاپ حضور به هم مي رسانند و تبادل عقايد مي كنند آنهم تبادل عقايدي راجع به خيانتها و دروغها و بي اف و جي اف و اس اف ( بوي فرند و گرل فرند و سكس فرند ) منفي نويسيهايم را ببخش مي دانم كه جوانهاي ما دچار فشار روحي اند اما من بي قيدي رواني و جسماني را قبول ندارم و چرا آزادي در جايي به افراط كشيده شده و در جايي ديگر به تفريط ؟ چرا
چرا دنيا براي آدمهايي مثل من كوچكترين حقي قائل نمي شود چرا من اينجا در هم نسلان خودم در وطن و در باغچه ام با بوي ياس و اقاقي بايد با انبوه چراهاي بدون چون مواجه شوم
در اولين برخوردهايم به غير از چندتايي كه واقعيت وجوديشان خوب و پاك بود متوجه شدم كه تمامي آنچه برخي از اين آدمها در حالي كه پايشان را روي پايشان مي اندازند و سر و دستشان را قر مي دهند و تعريف مي كنند چيزي نيست جز يك مشت اراجيف احمقانه و اغراق آميز كه براي بزرگ جلوه دادن خودشان به هم مي بافند و من هنوز دليل افسانه پردازيهايشان را كاملا درك نكرده ام ! مگر اينها چه چيزي را در اينجا و در جمع خودشان به جاي مي گذراند كه از گفتن حقيقت ابا دارند ؟وقتي كه عميق تر فكر مي كنم ترس تمامي وجودم را فرا مي گيرد كه پا جاي پاي چنين افرادي گذاشته ام آنچه مرا به اينها جذب مي كند هم عقيده بودنمان در مسايلي خاص است و آنچه مرا دفع مي كند فرهنگ و عقايد تزريقي است ف به نظر من زندگي با اينها و دراين جمع براي يكي دوهفته جهت آشنايي با طرز زندگي شان و كافي است ولي زندگي در جمعي كه همة عمر به چشم يك وسيله به تو نگاه كنند يك چيزي مي خواهد كه من ندارم ولي چه كنم كه روزگار از من نظر نمي خواهد ؟ به هر حال اميدوارم كه تو در آمريكا به آنچه مي خواهي دست يابي و مجبور به بازگشت به ايران نشوي اينجا زندگي مشكل است و تو در تمام عمر احتياج به كمك داري به خواهرت سلام برسان خيلي ! به دوست آمريكاييت هم نگارش اين چند خط چند روز طول كشيد ما هم مي خواهيم اسباب كشي كنيم راستي خط موبايل و تلفنم هم واگذار مي شود ديگر خاطرات عشق از دست رفته ام را در صندوق چوبي خراطي شدة‌ مادربزرگم پنهان كرده ام و با ديوارهاي اين خانه خداحافظي مي كنم ارديبهشت ماه عازم سفري هستم دوماهه به آن سوي خاطرات براي يافتن تجربه هاي جديد و سال آينده را هم اگر خدا بخواهد در جايي غريب زندگي خواهم كرد در جايي كه شايد همه در تمامي عمر به تو به چشم يك خارجي نگاه كنند اما اين بهتر از اين است كه تو در هم خونان و هم كيشان خودت خارجي باشي ؟!؟ ق . ت . ب

No comments: