Thursday, April 27, 2006

ليلي و مجنون


راستي تا حالا فكر كردين كه قصه عشقي كه براي ما ترسيم كردن شايد يه قصة خيالي بوده اصلا شايد چون برامون عشق رو آرماني ترسيم كردند ما ايده آليسم شديم و عشقي آرماني تر از كتابها ساختيم حصاري كه در ويرانيش خود ويرانتر شديم حصاري چون ديوارهاي اريحا ، حالا اين روزا به اين نتيجه رسيدم كه اين منم كه بايد آپ تو ديت بشم ، كه بابا اگه ليلي و مجنون هم الان بودن آخر عاقبتشون يا به منكرات مي كشيد يا به دادگاه خانواده اصلا شايد ليلي رو به خاطر پوشيدن شلوار برمودا مي گرفتن و مجنون هم بعد از اينكه ليلي پاش به اون ميني بوس خورد غيرتي مي شد و تو منكرات يه دعواي حسابي و به اندازة زمان دانشكدش مجبور بود به جرم اهانت به قانون بره داخل زندان عاقبت قصه هم كه معلوم ليلي اونشب با يه سند ميومد بيرون بعدم يا افسردگي مي گرفت و دست به خودكشي مي زد يا نه بعد يه مدت پاك يادش مي رفت كه چه طور يه روزي عاشق يه نفر ديگه اي بوده بازم يه بازي جديد ، مجنونم يعد يه مدت مي فهميد بخاطر يه نفر چند نفر ديگه رو از دست داده اصلا مي تونسته هر دقيقه عاشقه يكي بشه تازه يادش مي افتاد عشق يه چيزي مثه كشك و دوغه بعدم كه قضيه معلوم بود اونم سراغ يه تجربة جديد مي رفت ،‌آره بايد با زمونه پيش رفت زماني كه ليلي و مجنون بودن تو قبيله يه ليلي بود به سن مجنون و يه مجنون به سن ليلي نه الان كه براي هر مجنون صد ليلي هست و براي هر ليلي مجنونهايي از سنهاي مختلف از سن پدر و پدر بزرگ و ... گرفته تا 5 -6 سال كوچيكتر اين بستگي به موقعيت ليلي و مجنونهاي امروز داره ،‌تنوع طلبيه هم كه مده و به عنوان اپن مايند ازش ياد ميشه
آره منم بايد عوض شم بايد به روز شم و اينقدر به خاطر يه عشق و ضربة عاطفي خوردن از دوستي خودم رو داغون نكنم بايد عوض شم بايد به روز شم بايد باور كنم كه بايد هر روز عاشق شد هر روز عوض شد و هر روز جوانتر و شاد تر از ديروز ادامه داد

No comments: