Wednesday, April 26, 2006


سلام صبح بخير
ديشب باران باريد ،‌امروزهم هوا حال غريبي به آدم مي دهد و من با نواي صداي پوران
عيد اومد بهار اومد من از تو دورم
و من فكر مي كنم به روزهاي گذشته و به آينده و اينكه مي خواهم باز با عشق در حال غرق شوم هر چند يادآوري عشق خود توان مي خواهد ولي صبح بهار پيام آور زندگي است و اينكه من و تو و همة‌ آنهايي كه امروز هستند زنده اند و زنده را زيستن و عشق لازم است ، و من روزي به فضيلت بزرگ عاشق بودن رسيدم و تمامي تمام عشقم را در تمامي جهان بر جاي گذاشتم،‌اما گويا تنها بر جاي گذاشتم و از آن تهي شدم چرا كه پس از ترك معشوق ديگر هيچ رنگي رنگي نبود ،‌حال سعي مي كنم با هما عشق داغ با زمين و آسمان يكي شوم شايد با همة‌ بشريت و خداوند را بايد شكر كنم كه آفريده اي هستم كه نعمت بي كرانة عشق را يافته ام خدايا توان عاشقيت بده توان بده تا عشق را با آرامش تو در قلبم حفظ كنم و باقي زندگي را نيز در عشق و با عشق به سر برم اما نه با ويراني آنچنان كه سابق شدم توام با ساختگي و سازندگي ، خدايا تواني بده تا اين عشق در قلبم بيدارتر شود و تو با همة عشق در قلب من جاري شوي
پوران مي خواند
گر بياي از اين سفر اي
خدايا كمك كن تا در سفري كه پيش رو دارم غم تلخ فراغ را باور كنم و عشق قلبم را با آرامشي عميق بياميز

No comments: