Saturday, April 29, 2006

خيلي دلم براي خودم تنگ شده خود قديم اينم يكي از نوشته هاي قديم يادش بخير


فلاني ، تا حالا شده نصف شب بلندشي از زور تنهايي تو بالشت گريه كني
++++++++++++++++++++++++++++++++
تاحالاشده ؟ شده كه پشت يه ميز بشيني كه يه نفر اونور ميز نشسته باشه و با دو تا چشم پرمحبت ، ساده و خسته و نگران نگات كنه و تو نتوني براي اين خستگي و تنهاييش كاري كني و از ناتواني دستهاي سيمانيت متنفر بشي
شده يكي اونور ميز باشه تو يه رستوران خيلي شيك تويكي از محله هاي به قول جديدالولاده هاي اين ديار هاي كلاس و بهت بگه كه خدا نيست ! و تو كه زودتر تر از اون و هر كسي به اين معنا ايمان آوردي مجبور بشي به خاطر اونور ميزي كه شايد بعد از اين ديدار اصلا يادت هم نيافته از اين صحبت كني كه خدا هست و تازه خيلي هم با محبته ، تنها و فقط به خاطر اينكه تنهايي تنهاي اونو درك مي كني ؟ يعني ميشه يه روزي تو هم اونور ميز باشي و يه نفر ناشناس ديگه هم شايد يه دوسته يه دوست ، تنهايي و عشق داغ سينة تورو درك كنه ؟
++++++++++++++++++++++++++++++++
تاحالا شده شده كه اينقدر تنها باشي كه از زور تنهايي لبهات رو اينقدر گاز بگيري كه شوري خون رو با زبونت احساس كني ؟ شده شده كه با شنيدن يه آهنگ كه يه عشق برات رو يه صفحه فرستاده از زور شادي گريه كني و فكر كني كه شايد او هم تو رو دوست داره
++++++++++++++++++++++++++++++++
تا حالا شده كه به خاطر يه مبلغ ناچيز پول كه شايد براي خيلي از آدمها اصلاٌ‌ قابل حساب هم نيست روزهاي عمرت به دست باد سپرده شن و تو كاري نتوني بكني ؟ و تنها با اميد به ديدار كسي ، يكي كه خيلي دوستش داري به قفسي به اسم زيستن اسير باشي
شده ، شده كه اينقدر خسته باشي كه صبح لباسهات رو بپوشي و بيرون بزني و بخواي رفتني رو آغاز كني كه بازگشتي نداره و عصري عاشق و شيدا به خونه برگردي تنها به اميد ديدن دوبارة او ؟
شده ، شده كه به خاطر يه قول از پشت پنجرة يه اتومبيل پرايد ، روزها و روزها در انتظار صدا بنشيني
++++++++++++++++++++++++++++++++
تا حالا شده دلت يه آغوش بي دغدغه بخواد ؟ آغوش گرم خانوم بزرگت با بوي هل و ميخك بچگيت ! و اين آغوش نباشه كه تو براش زار زار گريه كني عين همون بچگيت
يا شده كه از زور نفرت پره هاي بينيت بلرزند اما مجبور باشي لبخند بزني
+++++++++++++++++++++++++++++++
تا حالا شده كه شبها بلند شي بگي الان اون داره چكار مي كنه ؟ يعني اونم اينقدر كه تو نبودنش رو در كنارت احساس مي كني بودنت رو احساس مي كنه ؟ و باز از تنهايي تو بالشت گريه كني
+++++++++++++++++++++++++++++++
فلاني خيلي دلم براي خودم تنگ شده ، براي او ، اصلاٌ براي يه آغوشه بي دغدغه !‌دلم يه گرية بي حجاب سير مي خواد دلم براي يه دنياي بدون نفرت پر از لبخند تنگ شده ، دنياي كه در اون ديوار و زندان يه افسانست
خلاصه فلاني خيلي وقته از نمايش شاد بودن خسته شدم !؟! دلم يه جفت گوش شنوا مي خواد كه قدرت شنيدن اينهمه درد دل رو داشته باشه ؟ فقط يه جفت گوش ؟!؟!؟ يعني اين آرزوي زياديه فلاني ؟ خيلي زياد

No comments: