تا حالا شده عصراي جمعه كه دل همه مي گيره دله تو يه جور خاصي بگيره
يه جوري كه دل هيچكس نگرفته جز دله تو
تا حالا شده اينقدر دلت براي قليون كشيدن با يه دوست تنگ بشه كه حاضر باشي تمام جهان رو بدي و اون لحظه رو به دست بياري
تا حالا شده با نواي يه آهنگ كه وقتي بچه بودي با صفحة 33 دور خانم بزرگت گوش دادي بري به بچگيت هر چند خاطرة خوشي نداشته
نه نشده مي دونم نشده اينجوري كه الان دل من گرفته دل تو هم بگيره
آخه دله تو كه از جنس دل ما نيست
به هر حال من اينجا در اتاقم با بوي عود و نور شمع و عطر اقاقي هميشه با انبوه چراهاي بدون چون مواجه ام
و براي يه پك قليون دوستانه روي يه نيمكت كوچيك دلم لك زده
و در تنهايي خودم و اتاقم به ميهماني گنچشكها و جشن هر روزة صبح و آفتاب مي روم
و تنهايي تنهايي تنهايم را با پنجره هاي هزار رنگ دنياي ارتباط تقسيم مي كنم
No comments:
Post a Comment