Friday, December 08, 2006

عصر جمعة پائيزي


تا حالا شده عصراي جمعه كه دل همه مي گيره دله تو يه جور خاصي بگيره
يه جوري كه دل هيچكس نگرفته جز دله تو
تا حالا شده اينقدر دلت براي قليون كشيدن با يه دوست تنگ بشه كه حاضر باشي تمام جهان رو بدي و اون لحظه رو به دست بياري
تا حالا شده با نواي يه آهنگ كه وقتي بچه بودي با صفحة 33 دور خانم بزرگت گوش دادي بري به بچگيت هر چند خاطرة خوشي نداشته
نه نشده مي دونم نشده اينجوري كه الان دل من گرفته دل تو هم بگيره
آخه دله تو كه از جنس دل ما نيست
به هر حال من اينجا در اتاقم با بوي عود و نور شمع و عطر اقاقي هميشه با انبوه چراهاي بدون چون مواجه ام
و براي يه پك قليون دوستانه روي يه نيمكت كوچيك دلم لك زده
و در تنهايي خودم و اتاقم به ميهماني گنچشكها و جشن هر روزة صبح و آفتاب مي روم
و تنهايي تنهايي تنهايم را با پنجره هاي هزار رنگ دنياي ارتباط تقسيم مي كنم

No comments: