Thursday, December 28, 2006

دلم سخت و عجیب و قریب گرفته


آهای فلانی ، تا حالا شده شده که از زور تنهایی و دلشوره نتونی تو جایی که هستی دووم بیاری حتی اگه اونجا جایی باشه که تو لحظه به لحظش رو دوست داشته باشی
آهای فلانی باز به اون دلشوره یه مردیه مدام دچار شدم پروانه دلم باز داره به در و دیوار می کوبه
آهای فلانی من کجام ؟ اینجام یا نه ؟ هستم یا نیستم ؟
آهای فلانی اگه هستم ؟ چرا احساسه تنهایی نمی کنم ؟
من کیم ؟ الان کجام ؟ به کجا رسیدم ؟ آرزو گم کرده ای در جستجویه عشق ؟
و عشق چیست ؟
دلم گرفته است سخت و عجیب و چیزی مسیر بغض را سد کرده و بیرون نمی‌ریزد
دلم از تنهایی و از بیهودگی و ارتباطهای مسلول گرفته
دلم از تنهاییه حزن هزارهایه برادران و خواهران تنهایم گرفته است
اکنون از نهایت شب حرف می زنم از نهایته شبی که به سپیده صبح رسیده است
وجودم از حزن تنهایی منجمد شده است
دلم در سفیدی برف شکوفه بهار نارنج می خواهد و باران تابستان
دلم حیات خانه مادر بزرگ را می خواهد و بوی تریاکه آقاجان
دلم سخت و عجیب و قریب گرفته است
دلم انگشتر فیروزه مادربزرگ را می خواهد و قل قل قلیانش را
وای خدایا دلم امنیت بویه پودر رولن را می خواهد
دلم گریه می خواهد ، می خواهد از همه دنیا فرار کنه
دلم می خواهد از خودم فرار کنم
از این حسه دوستیه عجیب
دلم می خواد از شور و شوق عشق عشقی که در دلم هست فرار کنم
دلم می خواهد ببرم و بروم و به نقطه آغاز برسم آغاز زمین
برای آغازباید از نقطه‌ای شروع کرد و قدم برداشت
می خواهم شروع کنم خدایا توان ببخش
توان ببخش تا امنیت دامان مادر بزرگ را تنها با یاد تو پیدا کنم
با یاد تو و با حسه مقدسه عشق
که خداوند عشق است و عشق خدا

1 comment:

شهرزاد کاریابی said...

کسی که عشق را نمی‌شناسد، خدا را نمی‌شناسد. زیرا خدا محبت است
غیبت صغری کبری داری! معلومه کجایی؟