Saturday, December 16, 2006

جعبة خاطرات


تويه پاكتي كه نوشته ها و يادگاريهايي كه دوستهايم در زماني به من داده اند تعدادي شعر و دستنوشته پيدا كردم و فكر كردم كه چه علتي دارد كه من اينها را نگه داشته ام ؟ حالا
حالا بوي اسانسه ياس تمام اطاق من رو پر كرده و نور شمعها من رو ياد محرابه مسيح مي اندازه ! نمي دونم چرا بي اختيار ياد خانه اي افتادم كه تمامي كودكي ام را در آن گذرانده ام ياد اين خاطره ها و عطر ياس براي من چه چيزي را روشن مي كند ؟ ديشب برف مي آمد و من بعد از مدتي تازه دارم بعضي از معني هاي زندگي را به ياد مي آورم از جمله رنگ برف را هر چند سردي آن را نيز در تمامي رگهايم حس مي كنم واي خدايا ديگر زمستان با تمام سفيدي اش شوق كودكي را در دلم روشن نمي كند
تو نوشته ها و يادداشتها شعرهاي زيادي هست از جمله شعرهاي فروغ و سهراب بعضي هم نوشته هاي خودشان را برايم نوشته اند و هر كدام حسي را در دلم زنده مي كنند
بقية يادداشتها و نوشته ها بيشتر مربوط به مسائل روزمره است و نشان مي دهند كه من چقدر عوض شده ام مثل تايم سلماني و خريد لباس و شامپو و صابون ! حالا ديگر همه چيزم به موقع نيست ديگر زيبايي را مي خواهم چه كنم ؟ حالا من دلم مي خواهد به آن مرحله از رشد و آرامش برسم كه بتوانم هر موضوعي را خودم با خودم حل كنم
من زماني زيباييهاي دنيا و هنر را دوست داشتم ولي حالا وقتي با چشمهايم كثافت و تيرگي دنيا و اجتماعم و هنر كشورم را تشخيص مي دهم دنيا برايم آن ارزش سابق را ندارد
امروز من به خواهرم براي گفتن بعله به خواستگارانش كاملاٌ با عقل و دليل و برهان علت جواب را مي گويم و ديروز تنها از عشق صحبت مي كردم ولي عشق در دنيايي كه تمامي كساني كه دم از عشق مي زنند فريبكار و دغل بازند چه فايده اي دارد ؟
روزي من چقدر شعر و اينترنت و قليان و مكانهاي سنتي را دوست داشتم و حالا دارم از همة اين چيزها دوري مي كنم شايد براي اينكه يك موقعي همة اين چيزها رو با كسي دوست داشته ام و حالا هر چيزي كه مرا به ياد گذشته مي اندازد برايم وحشتناك مي شود
چه مي دونم !؟!‌گاهي اوقات از بعضي از نوشته هايم اينقدر احساس حيرت مي كنم كه گويي شخص ديگري آن را نوشته و كاملاٌ با من ناشناس بوده و درك اين مسأله كه من بسيار عوض شده ام از درك بقية مسائل سخت تر است و اينكه نبرد با چه كس يا كساني و يا شكست در كدام قافلة عشقي مرا به اينجا رساند به اينجا كه اكنون خودم نيز نمي دانم در كدام قسمت از دايرة هستي هستم
به هر حال توكل به حضرته دوست

1 comment:

شهرزاد کاریابی said...

می‌بینم دچار تضاد شدی. شاید در نقطه‌ای ایستادی که من هستم ؟
یادمه دیشب همین ها رو می‌گفتم و تو اصرار داشتی سخت نگیرم
من اصلا چیزی ندارم که بگیرم یا ول کنم! تنها نشانی که یاد گرفتم ، ایستادن. تفکر و تعقل است. در جهانی که عشق هیچ امنیت و تضمینی نداره. چه جایی برای توقف و تفکر می‌ماند؟
ازدواج تابع قوانین و قوانین تنها از حکم و سندیت قرار ها حمایت می‌کند. عشق ریشه دار است اما همچون نیلوفر ریشه بر آب دارد . نه در سنگ و خاک . که رشد کند و بالنده شود
همه زندگی فاصله این دو متن اخیر تواست. روزی زیبا و است و قلیان هم دوست داشتنی می‌شود و سرمایه‌ایست. روزی هم مضر و برای سلامتی زیان آور و هم قد پیمانه نیست
یک روز زیبا و روز دیگرش از سرمای برف استخوان هایت حتی می‌سوزد
زندگی باورهای میان ذهن و آگاهی است. لحظه‌ای که شاکر و سپاسگزاری در لفاف آگاهی نشسته‌ای و روز دیگر که سرد است و در تنهایی و یادخای کهنه می‌روی روزگار ذهنی است