Monday, October 05, 2009

مرگهاي اينترنتي


با نهايت اندوه و تأثر و تاسف مرگ پدر يكي از دوستان رو شنيديم و براي تدفينش به بهشت زهرا عازم، این هم اوج کاری است که توانستیم برای مرگ پدري كه رفت و دوست ما را در تنهایی و غربت جا گذاشت، انجام دهیم

رفتن سرخاك ، سر زدن به خانواده مرحوم شايد هم فرستادن یک ایمیل و چندین تلفن به چند تا آشنا همين و همين

صبح روز جمعه هم چند نفری در سکوت یک قبرستان سرد به آخرین حرکات مردی که زمین را ترک می گوید، نگاه می کنند، چند قطره اشکی ریخته می شود... چند ساعت بعد همه آنها باید پشت میزشان در اداره، یا پشت صندوق فروشگاه و یا مثل من سر يك صحنة فيلمبرداري حاضر باشند
و به همین سادگی از کنار مرگ می گذریم

و این قصه بارها و بارها تکرار می شود.

با یکی از دوستان ديگرم تماس گرفتم، می گفت همه ما آدمها روزی می آییم و یک روزهم باید برویم... اما سختی قصه این است که همه با هم یک روز نمی آییم و یک روز هم برویم، تک تک می رویم، اینجاست که دیدن مرگ سخت می شود

به دوست ديگري زنگ می زنم، با صدایی بغض آلود و خسته می گوید که پدر فرزين پس از حدود 10 روز در بيمارستان فوت شده است يادم مي‌ايد مي‌خواستم به بيمارستان بروم اما نشد هيچ جور نشد، قلبم می سوزد از این همه تنهایی انسان... از این همه تنهايي يك فرزند... از این همه دردهای تنهايي و تنهايي و تنهايي

چه زندگي عجيبي

امروز ذهن من بیشتر به زندگی اینترنتی ام بعد از مرگ فکر می کند، به راستی چه بر سر کامپیوتر و موبایل و پیامها و ایمیل های من خواهد آمد؟
آیا کسی به اطلاعات من درفیس بوک دسترسی خواهد داشت؟ چطور دیگران می فهمند که من بردياي فیس بوک، وب لاگ و یاهومسنجر و تمامی این دنیاهای مجازی مرده است؟؟؟؟

زندگی هم نسلان من گره عجیبی با دنیای مجازی اینترنت خورده است... گره ای که شاید باعث شود تا در دنیای مجازی برای ابد زنده بمانیم
من می توانم به راحتی کارت تبریک تولد برای همه دوستانم آماده کنم و تاریخ ارسال آنها را برای چندین هفته و یا چندین ماه بعد ثبت کنم، اگر یکی از دوستانم که در مراسم خاکسپاری ام هم شرکت داشته و کلی اشک ریخته، چند ماه بعد در روز تولدش کارت تبریکی از من در ایملش داشته باشد چه احساسی خواهد داشت؟ آیا جز این است که من در دنیای اینترنت زنده مانده ام؟

خوب من کم کم درآستانه ورود به سومین دهه زندگی ام هستم، روزها خیلی سریع گذشت و پسرك تيزهوش و هنردوست و درسخوان مادر، پسر بیست - سي ساله اي شده که دیگر سادگی های کودکی اش را ندارد، بازیهای بچگی اش شکل مدرنی به خود گرفته اند، دایره روابطش وسعت یافته و وارد دنیای پیچیده ای شده، زیباییهای زیادتری را در زندگی تجربه کرده است اما در عین حال شاهد مرگ بسیاری از خاطراتش بوده
مرگ بابا بزرگ ومامان بزرگ، مرگ عمورضا، دايجان حسن، فرشته ،‌ سيامك و آخر همه مرگ دردناك و فراموش نشدني مادر آری، هرچی بزرگتر شدیم دردهایمان نیز بزرگتر شد، درد از دست دادن بزرگترهای فامیل، درد دور شدن از دوستان قدیمی، درد شنیدن خبرهای ناگوار،دردهای دنیای مدرن، درد نابودی روابط انسانی، درد ماشینی شدن زندگی هایمان، درد بزرگ شدن و بیشتر فهمیدن

سيامك همکار خوبم، که خودكشي كرد و از دنیا رفت، خیلی غصه خوردم،
پارسال همین روزها بود که مادربه شکل دردناکی درگذشت، بعد از یک سال هنوز نتوانستم اسمش را از لیست یاهو مسنجرم پاک کنم، خیلی عجیبه انگار هنوز منتظرم که چراغ یاهوش روشن بشه، فكر كنم مامان پيش سباست و هست و هست و چه انتظار غریبی


نمی دانم چرا امروز درختان سالخورده کنار خيابون وليعصر يا همون پهلوي سابق مرابه این فکربرد که چه اتفاقی بعد ازمرگ من برای بردياي دنیای مجازی می افتد؟ برای چند لحظه بغض کردم، چايي را در گلویم از دست داد، زیباییهای این دنیا جایش را به تاریکی ندانسته هایمان از مرگ داد

نسل من بیشتر از اینکه وقتی برای خانواده اش داشته باشد با کیبردهای کامپیوترش وقت صرف می کند. نامه جای خود را به ایمیل داده است. یادداشت های روزانه هم جای خود را به وبلاگ داده اند. آلبوم عکس ها هم به شکل مجازی در آرشیو کامپیوتر تبدیل شده اند. تکه های زیادی از زندگی مان که آنها را به طور آنلاین در اینترنت قرار می دهیم، به عنوان احساس ابدی و فنا ناپریز در این دنیای مجازی باقی می مانند، اما به راستی پس از مرگمان، چه اتفاقی بر سر شخصیت مجازی ما خواهد افتاد؟

این هم از خاصیت زندگی در دنیای مدرن و تکنولوژی است، نسل من و تو می تواند برای ابد در دنیای مجازی زنده بماند تنها با فشار دادن چند دکمه توسط كس و كارمان دلم نمي‌ايد به آي دي مامان وارد شوم هر چند چند وقت پيش يه شوك وحشتناك بهم وارد شد سبا رفته بود ايميلهاي مامان را چك كند انگار معجزه رخ داده بود و من گريستم تلخ تلخه تلخ


به هر حال آنهایی که خود مرا جدا از قلمم می شناسند می دانند که چقدر زیباییها را دوست دارم و همینطور شادی کردن را

اما متاسفم که مدتهاست نتوانستم مطلب شادی بنویسم نمي دونم شايد جور نميشه به خدا دست خودم نیست شروع که می کنم به نوشتن قلم قدرت را از من می دزدد و دنیا را از زبان خودش تفسیر می کند به هر حال قبول كرده ام و باور دارم که وجود ما ایرانیها هم پر شده از پارادوکس دقیقا شبیه محیط چندگانه ای که در آن بزرگ شده ایم... کدام را باید باور کرد من نمی دانم حتي خودم هم درگير زمان و شرايط و محيطم هستم گاه شاد و گاه غمگين و


1 comment:

tardid said...

حتی مرگ هم به شیوه پیشین ، زیباتر و اساطیرگونه تر می نماید .
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش
وین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

فقط امیدوارم ورای این زندگی ، تکنولوژی جای خود را به تکنوازی های عاشقانه انسانی بدهد . جائی شبیه جزیره کرت با آدمهائی از جنس زوربا و راوی اش که بسیار همزاد پنداری داشتم بدو