Friday, October 23, 2009

حضرت اجل عزراييل


يا حيا قبل كلي حي و حيا بعد كل حي و حيا حين لا حي و ... و

چي اين حضرت اجل عزراييل هم خيلي بدذاته تا حالا به اين مطلب فكر كردين هيچ جا و وقت درست و حسابي سرش نمي شه خدابيامرز سيامك اين روزهاي آخر هي مي گفت چرا اين عزراييل سراغ من نمياد كار منو راحت كنه هم اون كارش رو به موقع انجام داده و هم من با اسم خودكشي نمردم اما اين حضرت اجل نشنيد وقتي سيامك رفت همه و همه و همه حتي من گفتيم حيف شد وقتي زنده بود وقتي باهامون حرف مي‌زد چرا باورش نكرديم چرا يادش نبوديم چيه وقتي مرد هممون راه افتاديم به اينكه بايد بريم سر خاكش يا اونايي كه به من زنگ زدن مراسمش كي و كجاست كدومشون الان هستند اصلن هستن

اللهم ان حال بيني و بينه الموت

حالا خداييش حضرت اجل عزراييل چرا اينقدر وقت نشناسه گاهي اوقات فكر مي كنم وقتشه ديگه اين جام پر شده بايد سرش كشيد و نمياد آخه بي شعور پس كي ؟ من كه كسي منتظرم نيست ؟!؟ با رفتن من هيچ چيزي تكون نمي خوره به هيچ جايي هم بر نمي‌خوره تو يكي بد به دلت راه نيار خوشبختانه زير تابوت بگير هم ندارم و چند لحظه بعد چنان مست زندگي كه اين لحظات را ياد نمي‌يارم

اللهم اكشف هذه الغمة

تو رو خدا جانماز آب نكشين كه نه ما يه همچين لحظاتي نداشتيم و ... بعله استثناچندتا تون رو مطمئنم نمي دونم اصلن خدا خود همون خدايي كه من راه به راه ذكرشو مي گمو انجيل و قرآن و زبورش رو زمزمه مي كنم چطور مي تونه اين تفكيك رو تو اين جمعيت چند ميلياردي انجام بده چطوري ؟‌اين حضرت عزراييل با چه برنامه‌اي آپلود شده كه زرتينا در آن واحد چند هزار نفر و به چشم هم زدني زندگي مي گيره و اون ميكاييل در آن واحد چند هزار نفر رو به اين جهان سياه مي كشونه واي در جهاني اينچنين سرد و سياه، اينچنين سرد و سياه ، اينچنين سرد و سياه

شنيدم مي گفتن فلان كس هر هفته سر خاك مامانه وقتي شنيدم ساعتها و ساعتها گريه كردم كه براي چي ميره چرا تو گورم دست از سرش بر نمي‌دارين مگه همين شماها نبودين كه وقتي زنده بودنش ذره ذره روحش رو خوردين و خوردين و خوردين تا تموم شد و رفت و رفت كه رفت و اكنون بي گمان خاك با جسم او همان كرد كه شما با روحش ... حالا بعد از مرگ من يا مرگ تو خود تو كه داري مي خوني كيا ميان اونجا كيا؟ همونايي كه تو روزاي زندگيت زيباترين روزهات رو به شبهاي تار تبديل كردن و ميان ميان كه چي كه شهادت بدن تو خوب بودي يا بد؟ مي خوام شهادت ندين اصلا برين بگين بدترين آدم دنيا بوده مگه الان نيست همين الانم مياين و بعد ميرين و بعد ... بعد

يا ارحم الراحمين

آلبرت كامو ميگه

یک مساله فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آنهم خود کشی است ؛ تشخیص اینکه زندگی ارزش دارد یا به زحمت زیستن نمی ارزد ، در واقع پاسخ صحیح است به مساله اساسی فلسفه ، باقی چیزها : مثلا اینکه جهان دارای سه بعد و عقل دارای نه یا دوازده مقوله است مسایل بعدی و دست دوم را تشکیل می دهند اینها بازی است ، نخست باید پاسخ قبلی را داد

و ناصرا لمن لا يجد له ناصرا غيرك

آهاي مرتيكه شايدم زنيكه نمي فهمي خيليا خسته شدن خيليا هم چسبيدن به زندگي خره يه راست مي ري سراغ اونايي كه بايد باشن و اونايي كه نبايد باشند رو انگشت به دهن مي گذاري الاغ با توام بفهم ... اين حساب و كتابات جابجا شده مي فهمي يا نه به هر حال من يكي الان در مرز فاجعم شايد خود فاجعه يعني گيجم نمي فهمم از ظلمي كه تو كردي هنوز بعد از يكسال خارج نشدم چرا آخه چرا نمي فهممت نمي خوامم بفهممت فقط يه چيزي مي دونم و اون اينه كه اين دنيا با تمام اين اذكار و اوراد خيلي وقته كه كهنه شده ديگه هم نو نمي شه اينكه من خيلي چيزها رو پيشاپيش مي دونم يا مي بينم هم خيلي مهم نيست مهم اينه كه اصلا ديگه نمي خوام ببينم حالا چه از آينده چه از گذشته دلم يه استراحت طولاني مي خواد و يه سكون عظمي بعد از اين همه هياهو پس كي نوبت به آرامشي ابدي خواهد رسيد

No comments: