Saturday, October 31, 2009

باران


باز گيسو به رويا سپرده‌ام

و رختهاي كودكيم را در رودخانه‌هاي وحشي عشق و اميد چنگ مي زنم

و به دل نيشتر

كه عشق را فراموش كنم

و اين حس غريب فاتح در دل را مدفون

اي كاش اين فراموشي عشق

و اين آتش دل ممكن بود

اي كاش

و هزاره‌ها و هزاره‌هاست

كه تكرار تكرار مي شوم

امروز از كنار پنجره بارش باران

ياد دلم انداخت كه سالهاست مي بارد

و برف پاك كن هاي اتومبيل

چنگ دل به ياد آورد

باران باران باران

سلام باران

سلام كودكي

سلام سلام سلام

دلم براي كودكي كه در دلم براي عشق جست و خيز مي كند مي سوزد

دلم براي اولين تپش‌هاي عاشقانة قلبم تنگ شده است

دلم براي اويي كه روزي خواهد آمد تنگ شده است

دلم براي پرستوها كه لانه‌هاي گليشان دلم را به تكان آورد تنگ شده است

و باز گيسو به رويا سپرده‌ام

و به نيمة گمشده‌ام مي انديشم

و به مرگ

و به يك خواب بلند

و به يك آرامش

و به يك تنهايي

و به يك بي مايي

و اين بي مايي تاكي
واي واي واي
نيمه‌ي گمشده يعني چه
نيمه‌ي گمشدة من كيست
سلام بر او سلام سلام سلام
هزاران سلام بر او كه شايد هرگز نيايد
كه شايد دلم را براي هميشه تنها رها كرده باشد
به خيابان مي روم
شايد باران خيابان بر دل تنگم غسل دهد
باران باران خانه سياه است


No comments: