تنها موندم
تو اين همه درخت حلقاب
يک تنهایی مطلق که من در یک طرف ایستاده ام و جهان در طرف دیگر و بقيه همه اش سکوت و نیستی
سر جاده زندگی نشسته ام تا شاید پرستویی مهاجر پیغامی بیاورد و اکنون
تو رفتی و بعد از تو باران انتظار چه بی صدا میبارد
و من در خلوت تنهایی خویش میسوزم
بعد از تو سرگردانی و تنهايي است در دشت زندگیم
دیشب فانوس زندگیم به امید روی تو روشنایی میبخشید
و امشب بی تو در گذرگاه زمان خفته است
دیشب فانوس زندگیم به امید روی تو روشنایی میبخشید
و امشب بی تو در گذرگاه زمان خفته است
اکنون زمان کوچ پرستوها و نزدیک شدن غروب بر بام شهر است
من باز آخرین قطرات اشک را روشنایی ستاره های یادت میکنم و نهال خاطراتت را در
گلدان خالی زندگیم میکارم تا در نبود تو خزان تنهایی آن را از پا در نیاورد
چشم در چشم غروب با قلبی از درد و سینه ای مملو از تنهایی به یاد شبی میفتم که بالاي سرم تا صبح در بيمارستان راه مي رفتي
گلدان خالی زندگیم میکارم تا در نبود تو خزان تنهایی آن را از پا در نیاورد
چشم در چشم غروب با قلبی از درد و سینه ای مملو از تنهایی به یاد شبی میفتم که بالاي سرم تا صبح در بيمارستان راه مي رفتي
و ذكر يا ذوالجلال و الاكرام گرفته بودي
و در اين تنهايي باز
ذكر يا ذوالجلال والاكرام مي گيرم
No comments:
Post a Comment