Tuesday, October 27, 2009

امتحان راهنمايي رانندگي


خوب اينم يه اتفاق تازه

بالاخره اين انرژي‌هاي مثبت ديشب كار خودش رو كرد و ما امتحان امروز رو قبول شديم

البت داستان داشت ولي خوب شديم

و احتمالا يك ماه ديگه يه گواهينامة كامپيوتري به اسم بنده صادر و اجازة اتول سواري در محدودة تهران بزرگ رو خواهيم داشت و

چه بگويم

كه دلم يك اذان درست و حسابي و يك نماز از اون درست و حسابي تر مي خواد همچين ناب ناب

شايد بايد تا سحرگه صبر كنم و بعد به نماز بنشينم اونم از اون نمازاي باحال با عود و شمع و كلي حرف

دلم براي خدا تنگ شده خيلي

اين چند روزا همش بهش اعتراض كردم

شايد فكر مي كردم جاي شكري نيست كه نيست

به هر حال به قول ذكري

يك شكر تو از هزار نتوانم كرد

اينروزا منتظر معجزه موندم در صورتيكه معجزه‌هاي مختلف اتفاق افتادن خيلي معمولي و خيلي جالب

يه نمونش همين همين امتحان امروز ريلكس و در كمال آرامش اونم براي مني كه اسم امتحان

از كودكي به استرس مي ‌انداختم يادمه يه بار تو دانشگاه براي ترس از امتحان فشارم به 17 رسيده بود

چه مسخره دانشگاه تموم شد و ما هم ... به هر حال خيلي دلم يه بارون مي خواست

اينم يه معجزه امروز بارون اومد و من با دوستي تو پارك ساعي قدم مي زدم

چه بارون قشنگي و بعدشم يه جلسه كاري و ... بالاخره

امروز هم گذشت

1 comment:

Unknown said...

و رسالت من اين خواهد بود تا دو استکان چاي داغ رااز ميان دويست جنگ خونين به سلامت بگذرانم تا در شبي باراني آن ها را با خداي خويش چشم در چشم هم نوش کنيم نمازت قبول باشه