Monday, November 16, 2009

دلم خيلي گرفته


امروز صبح كار كليد خورد

روزي بسيار بسيار آفتابي

نمي دونم چرا يه دفعه ساعت ده صبح زير اون آفتاب دلم ريخت

از دور قبرهاي بهشت زهرا به رديف بودند

يه واژه تو ذهنم اومد

دلم خيلي گرفته

بي اختيار گوشيمو باز كردم تا اين حسمو اس ام اس بدم

اما هر چي گشتم هيچ همدلي رو پيدا نكردم

به امير اس ام اس مي زدم

كه تو اين هفته همش درگير ذهنيت من بود

يا به سروش كه اونهم كم محبت نكرده بود

نه به شهاب مي زدم

كه من مهمونيشو خراب كرده بودم و اون ديشب براي حال من از من دعوت كرده بود تا شايد خوب شم

خلاصه نشد به هيچكس اس ام اس بزنم اين عقده رو دلم موند تا الان رسيدم خونه

هنوز دلم خيلي گرفته

يه دوش گرفتم در لحظه اينك بعد قليون و چاي

و بعد به انتظار شبي ديگر

پس كي وقتش ميشه بياين سر اين مرغي رو كه از وقت كرچ شدنش مدتيه ميگذره ببرين هم خيال خودتون راحت شه هم خيال من

No comments: