Monday, November 23, 2009

بارهاي زندگي



بارهاي زندگي سنگينند و جاده‌های دنیا طولانی...می‌دانم که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهم رفت. آرام آرام مي
روم گاهي دشوار و کند، و گاهي پيوسته آهسته و دورها همیشه دورند.گاهي بارهاي پشت تقدیرم را دوست نمی‌دارم و آن را چون اجباری بر دوش می‌کشم .پرنده‌ای در آسمان پر زد، سبک؛ آرام و عاشق و من رو به خدا كرده و مي گويم: این عدل نیست، این عدل نیست... کاش بارهايم اينهمه سنگين نبودند و من هیچ گاه نمی‌رسم هیچ‌گاه و او در دوري نزديك است و در نزديكي دور. و در پيلة خود مي خزم، به نیت ناامیدی.و آنگاه هربارخدا روی زمین بلندم مي كند . زمین را نشان مي دهد. کره‌ای کوچک و به يادم مي آورد كه : نگاه کن. ابتدا و انتها ندارد... هیچ کس نمی‌رسد!چون رسیدنی در کار نیست...فقط رفتن است...حتی اگر اندکی...و هر بار که می‌روی، رسیده‌ای. و باور کن آنچه بر دوش توست، تنها باري پنبه است، تو پاره‌ای از هستی را بر دوش می‌کشی؛ پاره ای از مرا... . دیگر نه بارهايم چندان سنگین نيست و راه‌ها آنچنان دور نيستند...و به راه مي افتم : رفتن حتی اگر اندکی؛ و پاره‌ای از "او" را با عشق بر دوش مي كشم و دستهاي من همه از عشق است

عشق عشق عشق

No comments: