آمدي تا بار ديگر
قصة دل گيرم از سر
رنج من گردد فزون تر
آمدم تا دل ببازم
عشق خود را زنده سازم
جان من از شكوه بگذر
آمدم آشفته سر گفتم به دل كي فتنه گر ايام غم ديگر گذشته
قصد آزار مرا داري اگر بگذر زمن زيرا كه آب از سر گذشته
كامدي تا زنده گردد
خاطرات عشق ديرين
بهر تجديد مودت
گو چه باشد بهتر از اين
افتد آخر بر زبانها
راز دلهاي شكسته
تا ابد باقي نماند
مي به ميناي شكسته
به كه از حالم نپرسي
از مه و سالم نپرسي
از سخن گفتن چه حاصل
من اسير سرنوشتم
روي تو باشد بهشتم
بگذر از آزردن دل
آمدم آشفته سر گفتم به دل كي فتنه گر ايام غم ديگر گذشته
قصد آزار مرا داري اگر بگذر زمن زيرا كه آب از سر گذشته
اين دو روز زندگاني
اين همه غوغا ندارد
تا به كي نالم ز دنيا
فتنه دارد يا ندارد
افتد آخر بر زبانها
راز دلهاي شكسته
تا ابد باقي نماند
مي به ميناي شكسته
اين دو روز زندگاني
اين همه غوغا ندارد
تابه كي نالم كه دنيا فتنه دارد يا ندارد
No comments:
Post a Comment