Thursday, November 12, 2009

راز دلهاي شكسته


آمدي تا بار ديگر

قصة دل گيرم از سر

رنج من گردد فزون تر

آمدم تا دل ببازم

عشق خود را زنده سازم

جان من از شكوه بگذر

آمدم آشفته سر گفتم به دل كي فتنه گر ايام غم ديگر گذشته

قصد آزار مرا داري اگر بگذر زمن زيرا كه آب از سر گذشته

كامدي تا زنده گردد

خاطرات عشق ديرين

بهر تجديد مودت

گو چه باشد بهتر از اين

افتد آخر بر زبانها

راز دلهاي شكسته

تا ابد باقي نماند

مي به ميناي شكسته

به كه از حالم نپرسي

از مه و سالم نپرسي

از سخن گفتن چه حاصل

من اسير سرنوشتم

روي تو باشد بهشتم

بگذر از آزردن دل

آمدم آشفته سر گفتم به دل كي فتنه گر ايام غم ديگر گذشته

قصد آزار مرا داري اگر بگذر زمن زيرا كه آب از سر گذشته

اين دو روز زندگاني

اين همه غوغا ندارد

تا به كي نالم ز دنيا

فتنه دارد يا ندارد

افتد آخر بر زبانها

راز دلهاي شكسته

تا ابد باقي نماند

مي به ميناي شكسته

اين دو روز زندگاني

اين همه غوغا ندارد

تابه كي نالم كه دنيا فتنه دارد يا ندارد

No comments: